روی دیگر فوتبالیست بودن؛ بازیکنان نان در خون خود میزنند!
ما معمولا یک وجه فوتبال را میبینیم. از بازی بازیکنان لذت میبریم و برایمان اهمیت ندارد در سایر وجهها چه چیزی رخ میدهد. اما بازیکنان گاهی نان در خون خود میزنند و در زمین بازی میکنند!
به گزارش 24 آنلاین، تصور میکنید در جایی مثل دوحه ساعت ۲ شب چند نفر بخاطر حوادث مختلف در قسمت اورژانس -ترومای یک بیمارستان باشند؟ ان شب فقط ۲ نفر بودند.یک دختر احتمالا ۱۸ ساله عرب که سرش خورده بود جایی و فقط حس گیجی میکرد و دومی یک فوتبالیست ایرانی که صورتش غرق خون بود با یک دندان شکسته.بعد خروج از اتاق عکس برداری ، چهره باور نکردنی اش را می دیدی،حجم قفسه سینه ات دیگر میزبان خوبی برای قلبت نبود.
دو رد اشک که از چشم هاش بیرون زده بود و مثل یک خط بی رنگ، از وسط گونه خون آلود رد میشد.دهان نیمه باز و دندانی که دیگر جایش نبود.
یک چشم کاملا بسته و به زور با چشم دیگه سعی می کرد ببیند چه کسانی اطرافش هستند.
با صدایی ضعیف که مرتب می گفت؛ بازی یک بر یک تمام شد؟
هنوز جواب سیتی اسکن نیامده بود که یک خبر در فضای مجازی منتشر شد دال بر احتمال ضربه مغزی. خیلی خیلی هنر می کردی، جلوی جاری شدن اشکت را میگرفتی اما خب این قدرت را خدا به همه بندههاش نداده است.
در آن ۳۰ دقیقه جهنمی که جواب قطعی مشخص شود، بیمار مرتب در حال بالا آوردن خونابه بود. با صدایی ضعیف درخواست آب میکرد که خانم دکتر احتمالا هندی میگفت فعلا نه!
فوتبال فقط پول نیست، تمامش معروفیت و خوشی قطع ناشدنی نیست. آن شب در بیمارستان منطقه السد دوحه با چشم دیدم بعد دیگر قصه را. بینی شکسته، گونه ضربه خورده، سینوس اسیب دیده. تورم یک چشم و بالا آوردن خونابه هر ۲۰ ثانیه…
بعد ۳۰ دقیقه جواب آزمایش آمد و خطر بزرگ دفع شد اما خب ان شکستیها و حال بد آن فوتبالیست چیزی نبود که بتوانی بعد دیدنش با شنیدن خبر خوب عدم ضربه مغزی، خیلی آرام بگیری.
امید عالیشاه حالا سرپا شده، خودش پیام داده و تشکر هم کرده از همه.
کاش دیدار شخصی آدمها دست کم برای بار اول هرجایی باشد جز بیمارستان.
قطعا او برمی گردد خیلی زود و قویتر از قبل اما قصه محمد پارسا، لئوناردو پادوانی و کوین یامگا و خطری که از بیخ گوش امیدعالیشاه گذشت، نشان داد فوتبالیستها، نانشان را به خون شان میزنند و میخورند.
جام و پول و خوشی و معروفیت را همه میبینند اما ساعت ۲ شب در بیمارستان نه دوربینی بود نه آدم غریبهای که با دیدن روی دیگر واقعیت دو چشمش رود جیحون شود.
مهدی طاهرخانی