سریعالقلم: تصمیمسازیهای ما بر اساس وفاداری افراد است، نه بر اساس دانش آنها/ مشکلاتی که داریم به دلیل عدم بینالمللی شدن ما است
شامگاه جمعه، 12 بهمن 1403، در خانۀ «گفتارها» در شبکۀ اجتماعی کلابهاوس، به مناسبت نودمین سالگرد تأسیس دانشگاه تهران، نشستی با عنوان «دانشگاه و توسعه: نگاهی به گذشته، وضعیت کنونی و رویکردهای آینده» با سخنرانی دکتر محمود سریعالقلم، استاد روابط بینالملل دانشگاه شهید بهشتی تهران، برگزار شد.
به گزارش 24 آنلاین، جلسۀ این هفتۀ خانۀ گفتارها، با اهتمام و مشارکت مجید تفرشی، مدیر و مؤسس خانۀ گفتارها، و اجرای سهند اینانلو، برگزار شد
در این نشست، سریعالقلم سخنان خود را در سه بخش بیان کرد که بخش آخر، نسبتاً مفصل بود. در اثناء و در پایان نشست هم مجید تفرشی نکاتی در مورد موضوع نشست بیان کرد. همچنین شماری از حاضران در نشست، پرسشهای خود را مطرح کردند که سریعالقلم در بخش پایانی سخنانش، ضمن جمعبندی مباحث خویش، به این پرسشها نیز پاسخ داد.
سریعالقلم به بررسی وضعیت آموزش عالی در ایران پرداخت و بر اهمیت کیفیت اساتید، ارتباطات جهانی دانشگاهها و محیط دانشگاهی تأکید کرد. او به مشکلات نظام آموزشی ایران، از جمله کاهش کیفیت در دورههای دکترا و عدم ارتباطات بینالمللی اشاره کرد و پیشنهاد داد که برای بهبود وضعیت، باید به سمت بینالمللی شدن و تمرکز بر تولید ثروت حرکت کرد. همچنین، به اهمیت تصمیمگیری مبتنی بر دانش و مشورت در سطح کلان کشور اشاره شد.
در ادامه، خلاصهای از بیانات محمود سریعالقلم و مجید تفرشی خواهد آمد. علاقهمندان میتوانند برای اطلاع از تمامی مباحث طرحشده به آرشیو خانۀ گفتارها در کلابهاوس مراجعه کنند و پوشۀ شنیداری این جلسه را بشنوند.
اهمیت آموزش عالی در توسعۀ کشورها/ معیارهای دانشگاه خوب
در این فرصت، مایلم معیارهای خود را درباره اهمیت آموزش عالی در توسعه کشورها مطرح کنم؛ مطالعه کشورهای مختلف مانند انگلستان، آمریکا، روسیه، چین، کره جنوبی و سنگاپور، نشان میدهد که علیرغم تفاوتهای تاریخی، سیاسی و اجتماعی، همه آنها بر سرمایهگذاری در آموزش عالی تأکید داشتهاند. بهعنوان نمونه، کره جنوبی در ۴۰ سال اخیر، سرمایهگذاری گستردهای در این حوزه انجام داده و سنگاپور، با وجود وسعت کم، دانشگاههایی در سطح جهانی دارد. چین نیز در حوزه مهندسی و فناوری پیشرفتهای چشمگیری داشته است.
گزارشی از ماریو دراگی برای اتحادیه اروپا نشان میدهد که کشورهای اروپایی برای رقابت با آمریکا و چین، باید تا سال ۲۰۳۰ حدود ۷۷۰ میلیارد یورو در بخش آموزش و پژوهش سرمایهگذاری کنند. این رهنمود به خوبی نشاندهنده نقش حیاتی نظام آموزشی در جایگاه اقتصادی کشورها است. چین در زمینههایی مانند هوش مصنوعی و نرمافزار از بسیاری از کشورهای اروپایی پیشی گرفته است. مهمترین عامل در رتبهبندی دانشگاهها، کیفیت علمی و پژوهشی اساتید آنهاست. در دانشگاههای پیشرفته، انتخاب محل تحصیل غالباً بر اساس حضور اساتید برجسته انجام میشود، زیرا اساتید، سطح علمی دانشگاه را تعیین میکنند. بر اساس تجربه ۳۷ ساله دانشگاهی من در ایران و کشورهای مختلف، کیفیت اساتید تأثیر مستقیمی بر رتبه و اعتبار یک دانشگاه دارد. اساتید نهتنها بر آموزش و پژوهش، بلکه بر جایگاه فارغالتحصیلان و میزان توجه جهانی به دانشگاه اثرگذارند.
یکی از معیارهای مهم برای سنجش کیفیت نظام آموزشی، ارتباطات بینالمللی دانشگاه است. در دهه ۷۰ پیشنهاد دادم که هر سال چند استاد از کشورهای مختلف به دانشگاه شهید بهشتی دعوت شوند تا دانشجویان در معرض تفکرات متنوع قرار بگیرند، اما این پیشنهاد پذیرفته نشد. در حالی که در آن زمان دانشگاهها از نظر مالی توان چنین برنامههایی را داشتند. امروزه فرصتهای مطالعاتی و تعاملات علمی بهشدت محدود شده و بیشتر به ارتباطات شخصی اساتید وابسته است.
حضور اندیشمندان و اساتید بینالمللی در دانشگاهها باعث میشود که دانشجویان با دیدگاههای مختلف آشنا شوند، گستره فکری آنها افزایش یابد و توانایی نقد و تحلیل آنها تقویت شود. تجربه من در حضور در دانشگاههای آمریکا نشان میدهد که برخی دانشگاهها حتی برای یک کلاس فوقلیسانس با تعداد کم، اساتیدی از کشورهای مختلف دعوت میکنند. این تعاملات، درک دانشجویان از روشهای فکری و پژوهشی متنوع را گسترش داده و آنها را برای فعالیت در عرصه جهانی آماده میکند. یکی دیگر از عوامل کلیدی در ارتقای سطح دانشگاه، قرار گرفتن دانشجویان در معرض تفکرات، فرهنگها و روشهای آموزشی مختلف است (Exposure). این موضوع نهتنها از طریق ارتباطات بینالمللی، بلکه از طریق فضای داخلی دانشگاه نیز محقق میشود.
تأثیر محیط دانشگاه بر شخصیتسازی دانشجویان
کیفیت دانشگاه تنها به ارائه و کسب مدرک در رشتههای تخصصی محدود نمیشود، بلکه باید بستری برای رشد شخصیتی و فکری دانشجویان فراهم کند. تجربه شخصی من از دوران دانشجویی در آمریکا نشان میدهد که برخی دانشگاهها درسهایی مانند Self Development/ بهبود فردی را ارائه میدادند که مهارتهایی مانند مدیریت زمان، مسئولیتپذیری، روانشناسی، توانایی بیان ایدهها و نقدپذیری را در دانشجویان تقویت میکرد. این مهارتها تأثیر عمیقی بر رشد فردی و حرفهای افراد میگذارد. در دهههای ۴۰ و ۵۰ شمسی، دانشگاههای ایران فضایی پویا برای بحث و رقابت فکری بودند و اساتید آن زمان تأثیر زیادی بر شکلگیری ذهنیت دانشجویان داشتند. محیط علمی قوی، میتواند دانشجویان را به تفکر انتقادی و نگاه تحلیلی مجهز کند.
در دیداری که با رئیس دانشگاه عبدالعزیز عربستان داشتم، او اشاره کرد که کشورش میتواند برای تأسیس دورههای دکتری از اساتید برجسته خارجی دعوت کند، اما تنها انتقال متون علمی کافی نیست. وی تأکید داشت که محیط علمی یک دانشگاه – مانند فضای دانشگاههای معتبر جهان نظیر کمبریج، پرینستون و برکلی – نقش کلیدی در شکلگیری شخصیت دانشجویان و توسعه خلاقیت آنها دارد. به همین دلیل، عربستان سالانه حدود ۶۰ هزار دانشجو را برای تحصیل در کشورهای پیشرفته اعزام میکند تا در معرض محیطهای علمی برتر قرار بگیرند.
نقش دانشگاهها در کیفیت مدیران کشور
اگر کیفیت مدیران دهه ۶۰ و ۷۰ شمسی را با دو دهه اخیر مقایسه کنیم، میبینیم که یکی از متغیرهای تأثیرگذار بر سطح مدیریتی کشور، کیفیت دانشگاهها بوده است. بسیاری از مدیران آن دوره یا در دانشگاههای برتر داخلی تحصیل کرده بودند یا تجربه تحصیل در خارج از کشور داشتند. اما از دهه ۸۰ به بعد، با کاهش ارتباطات بینالمللی و افول نظام آموزشی، این روند تغییر کرد. یکی از نشانههای نزول کیفیت آموزش عالی را میتوان در نحوه بیان و نگارش افراد مشاهده کرد. زبان فارسیای که فارغالتحصیلان دهه ۷۰ صحبت میکردند، چه در گفتار و چه در نوشتار، از نظر دقت، غنای واژگانی و انسجام فکری متفاوت از فارسی رایج میان فارغالتحصیلان امروز است. این تفاوت تنها به زبان محدود نمیشود، بلکه نشاندهنده سطح تفکر و تحلیل نیز هست.
اهمیت قرار گرفتن اساتید و مدیران در معرض دیدگاههای جهانی
اساتید دانشگاههای برتر دنیا به دلیل تعامل مداوم با اندیشمندان و محافل علمی بینالمللی، دیدگاه گستردهتری نسبت به مسائل علمی و مدیریتی دارند. نمونههایی مانند دکتر زرینکوب در ایران نشان میدهند که ارتباطات جهانی چگونه میتواند یک استاد را به یک متفکر تأثیرگذار تبدیل کند. ایشان علاوه بر تدریس در دانشگاه تهران، در دانشگاههای مختلف دنیا نیز فعالیت داشتند و در نتیجه، خروجی علمی او ماندگار شد. در دهه ۵۰ و ۶۰، بسیاری از اساتید دانشگاههای ایران، علاوه بر زبان انگلیسی، به زبانهای دیگری مانند فرانسه، آلمانی، عربی، ترکی و حتی چینی مسلط بودند. این تسلط زبانی به آنها اجازه میداد که با منابع علمی دستاول کار کنند و ارتباطات گستردهای با دانشگاههای بینالمللی داشته باشند. به همین دلیل، در آن دوره رایزنان فرهنگی ایران معمولاً از میان اساتید دانشگاه انتخاب میشدند، زیرا شناخت عمیقی از زبان و فرهنگ کشورهای مقصد داشتند.
آسیبشناسی وضعیت آموزش عالی ایران
یکی از مباحثی که کمتر در مورد آن صحبت شده، آینده آموزش عالی در ایران است. برخلاف موضوعات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی که توجه زیادی به آنها میشود، بحث آموزش عالی و مسیر آن در ده سال آینده کمتر مورد بررسی قرار گرفته است. این در حالی است که کیفیت دانشگاهها و سطح علمی کشور، تأثیر مستقیمی بر سایر جنبههای توسعه دارد. یکی از دلایل افول کیفیت آموزش عالی در ایران، رشد بیضابطه دورههای دکتری، بهویژه در علوم انسانی، است. در بسیاری از دانشگاهها، بدون در نظر گرفتن نیاز جامعه، زیرساختهای علمی و استانداردهای بینالمللی، دورههای دکتری راهاندازی شدهاند. این وضعیت باعث شده که مدارک دکتری ارزش علمی خود را از دست بدهند و عمدتاً تبدیل به ابزاری برای پرستیژ اجتماعی و استخدام در نهادهای دولتی شوند.
اگر قرار باشد کیفیت آموزش عالی در ایران بهبود پیدا کند، ضروری است که پذیرش دانشجوی دکتری بهشدت محدود شود و فقط دانشگاههایی که استانداردهای بینالمللی دارند، اجازه ارائه این مقطع را داشته باشند. دانشجویان دکتری، بهویژه در رشتههای علوم انسانی، باید در معرض محیطهای علمی بینالمللی قرار بگیرند تا بتوانند به سطح بالاتری از دانش و تحلیل برسند. اما در ایران، به دلیل محدودیتهای مختلف، این ارتباطات علمی تقریباً قطع شده است. عدم امکان شرکت در کنفرانسهای بینالمللی، نبود فرصتهای مطالعاتی در خارج از کشور و کمبود اساتید با تجربه جهانی، موجب کاهش کیفیت پژوهشها و تحلیلهای علمی شده است.
برای نمونه، نویسندهای که در روزنامه مقالهای درباره توسعه نوشته بود، هم دادههایش اشتباه بود و هم تحلیلش. وقتی پیگیری شد، مشخص شد که او دکترای خود را از یک دانشگاه سطح پایین در یک شهر کوچک گرفته و اساساً تجربه بینالمللی نداشته است. برای ارتقای کیفیت پژوهشهای علمی، باید امکان تبادل دانشجو و استاد با دانشگاههای معتبر جهان فراهم شود و پذیرش دانشجوی دکتری تنها در دانشگاههایی انجام شود که ارتباطات بینالمللی قوی دارند.
بیتوجهی به اعتبار دانشگاهها در ارزیابی مدارک علمی
در کشورهای پیشرفته، فارغالتحصیل شدن از هر دانشگاهی به معنای داشتن سطح علمی بالا نیست. به عنوان مثال، در آمریکا بیش از ۷۰۰ دانشگاه وجود دارد، اما هنگام استخدام، فقط فارغالتحصیلان ۱۰۰ دانشگاه برتر مورد توجه قرار میگیرند. در ایران، برخلاف این روند، صرف داشتن مدرک دکتری برای بسیاری از موقعیتهای شغلی کافی است، بدون اینکه بررسی شود فرد در چه دانشگاهی تحصیل کرده و با چه اساتیدی کار کرده است.
این مسئله باعث شده که مدارک دانشگاهی به یک ابزار استخدامی تبدیل شوند، نه یک شاخص علمی. در ایران، صرف داشتن مدرک دکترا یک ارزش اجتماعی محسوب میشود، بدون توجه به کیفیت دانشگاه و میزان دانش فرد. برخی افراد از دانشگاههای نهچندان معتبر فارغالتحصیل شده و به جایگاههای مهمی رسیدهاند، بدون اینکه ارزیابی دقیقی از سطح علمی آنها صورت بگیرد؛ حتی بسیاری از مدیران اجرایی در حین کار، مدرک دکترا گرفتهاند، بدون اینکه فرایند تحصیلی سخت و استانداردی را طی کنند. پیشنهادهای اصلاحی من عبارت است از: ایجاد نظام رتبهبندی داخلی برای دانشگاهها و مشخص کردن اینکه کدام دانشگاهها در چه سطحی از اعتبار علمی قرار دارند، سختگیری در استخدام اساتید و پژوهشگران و توجه به پیشینه علمی آنها، نه فقط مدرک دکتری؛ ایجاد ارتباط بین دانشگاه و بخش خصوصی تا معیار استخدام، توانمندی علمی و مهارت فرد باشد، نه صرفاً داشتن یک مدرک.
عدم اهتمام کافی به امتحان جامع دکتری
یکی از ضعفهای نظام آموزش عالی ایران، نبود امتحان جامع جدی در مقطع دکتراست. در دانشگاههای معتبر جهان، دانشجویان باید به تمامی متون رشته خود مسلط باشند. بهعنوان مثال، در آمریکا دانشجویان دکتری گاهی صدها کتاب میخوانند و امتحان جامع، آزمونی دشوار و سرنوشتساز است. در ایران، این امتحان نهتنها جدی گرفته نمیشود، بلکه از سوی نهادهای بالاتر به دانشگاهها اختیار داده شده که آن را برگزار کنند یا نه. این تفاوت در سختگیری علمی باعث شده فارغالتحصیلان دکتری در ایران، در مقایسه با دانشگاههای معتبر جهان، سطح علمی پایینتری داشته باشند و در محیطهای اجرایی نیز تأثیرگذار نباشند.
کمبود مطالعه
همچنین، کمخوانی یکی از معضلات جدی نظام دانشگاهی ایران است. دانشجویان و حتی اساتید، کمتر به مطالعه متون علمی میپردازند. این مسئله را باید در چارچوبی گستردهتر بررسی کرد: سالها تورم بالا و نبود چشمانداز اقتصادی روشن، باعث کاهش انگیزه افراد برای فعالیت علمی شده است. در دهه ۷۰، یک استاد دانشگاه با ۱۵ سال کار میتوانست خانهدار شود، اما اکنون این رقم به ۱۵۰ سال رسیده است. در چنین شرایطی، افراد انگیزهای برای تلاش علمی، تولید محتوا و مشارکت در مجامع علمی بینالمللی ندارند، که این خود به افول آموزش عالی منجر شده است.
نحوۀ انتخاب رئیس دانشگاه و پذیرش استاد
اگر بخواهیم آسیبشناسی کلان از آموزش عالی داشته باشیم، دو نکته به ذهنم میرسد. یکی اینکه دانشگاهها اکنون بیشتر مکانی هستند برای اخذ مدرک تا تحصیل، به خصوص در دورههای عالی. دکتر تفرشی به چند نکته اشاره کردند، من هم نکتهای اضافه کنم: در ایران، دانشگاهها باید اساتید را قبول کنند، اما در کشورهای پیشرفته، همکاران هم باید استاد دانشگاه را بپذیرند. به همین دلیل است که اساتید باید نمرات را بدهند و باز هم اگر بخواهیم مقایسه کنیم به خصوص با کشورهای پیشرفته. یکی از مسائل ایران این است که رؤسای دانشگاهها توسط هیئت علمی انتخاب نمیشوند و بیشتر از نهادهای بیرونی انتصاب میشوند. وقتی رئیس دانشگاه در برابر هیئت علمی پاسخگو نیست و به نهادهای بیرونی پاسخگوست، ضرورت نهادی و سازمانی برای پاسخگویی به استادان وجود ندارد. بنابراین دانشگاهها بیشتر سازمانهایی هستند که دانشجویان را تربیت میکنند اما با کیفیت پایین و بیشتر مدرک میدهند.
تربیتهای علمی و شخصیتی در دهه هفتاد شمسی بهتر از امروز بود. من که چندین دهه در ایران کار کردهام، میبینم تربیت دوره دهه هفتاد بسیار بهتر از امروز بوده است. اکنون انواع دورهها وجود دارد: شبانه، پردیس، آنلاین. دانشگاهها تقریباً میگویند هرکس پول دارد، بیاید ثبتنام کند. در دانشگاههای آمریکا ده درصد متقاضیان قبول میشوند، اما در ایران اگر کسی پول داشته باشد، میتواند شبانه یا آنلاین ثبتنام کند و بگوید که از دانشگاههای معتبر مدرک گرفته است، بدون اینکه مراحل سخت علمی را طی کند. اینکه هرکسی بیاید ثبتنام کند و مدرک بگیرد، مشکلی ندارد. اما جامعه رتبهبندی نمیکند که چه کسی با چه کیفیتی مدرک گرفته است و این باعث کاهش کیفیت آموزش میشود.
روی EQ کار زیادی نکردیم
من دو نکته دیگر هم دارم: دانشگاهها شخصیت لازم را به فرد نمیدهند. فردی که لیسانس میگیرد، ممکن است آموزش ندیده باشد که باید شخصا منظم و مرتب باشد و شخصیت مدنی داشته باشد. من میخواهم بین IQ و EQ تفاوت قائل شوم. اخیراً در کنفرانسی با کارآفرینان صحبت کردم و گفتم اگر میخواهید خدمتی به ایران بکنید، مؤسساتی ایجاد کنید و متونی تولید کنید، پادکستهایی آماده کنید و روی EQ ایرانیها کار کنید. IQ متوسط ایرانیها بسیار خوب است و حتی بهتر از میانگین جهانی، اما ما در EQ بسیار ضعیف هستیم.
اگر در سطح جامعه و دانشگاهها روی EQ کار نکنیم، بسیاری از مشکلات کلان ما حل نخواهد شد. من چند مثال بزنم که منظورم از EQ (هوش هیجانی) مشخص بشود؛ اینکه ما تربیت شویم که همهچیزدان نیستیم و نباید خودحقپندار باشیم. باید مقداری خودکنترلی داشته باشیم، کنترل احساسات، کنترل عصبانیت، دقت کردن در واژهها، به هر موضوعی واکنش نشان ندهیم، حوصله داشته باشیم، خودآگاهیمان بالا برود، اهل کتابخواندن و خودارزیابی باشیم.
ممکن است برخی فکر کنند که این مسائل فقط در داخل کشور وجود دارد، اما ایرانیهای خارج از کشور هم با این مشکلات مواجه هستند. چند سال پیش در سفر مطالعاتی به آمریکا با فردی آشنا شدم که پنجاه سال در آنجا زندگی کرده، در رشته مهندسی تحصیل کرده و استاد دانشگاه است و 20 پتنت بینالمللی دارد. اما اگر بخواهید یک کلمه نقد به او بکنید، واکنشهای وحشتناکی نشان میدهد و نمیتواند دیدگاه دیگران را گوش کند. این نشان میدهد که حتی در محیطهای دمکراتیک هم ممکن است فردی در هوش هیجانی ضعیف باشد.
وضعیت دانشگاه معلول وضعیت کلان کشور و آن هم تابع ارتباطات بینالمللی است
همه مسائل ما به یک معنی سیاسی نیستند، بلکه مسائل آموزشی، تربیتی و مدنی هم مطرح هستند. البته من قبول دارم که آموزش مدنی در سایه یک اقتصاد سالم با تورم تکرقمی ممکن است. دوستان زیادی از من میپرسند که آینده چگونه خواهد بود و من به آنها میگویم که هرگاه نرخ تورم زیر پنج درصد شد و تعداد پروازهای فرودگاههای بینالمللی ما همردیف دوبی یا استانبول شد، میتوانید امیدوار باشید. ما نیاز داریم که وضعیت دانشگاه را از یک منظر کلان ببینیم. دانشگاهها بعد از انقلاب در ایران عمدتاً دنبال دانشجویان سیاسی بودهاند تا دانشجویانی که تربیت مدنی داشته باشند، با ویژگیهایی که من عرض کردم.
مشکل کلان ما این است که وضعیت دانشگاههایمان معلول وضعیت مکرو و کلان کشور است و این وضعیت تابع ارتباطات بینالمللی است. به میزانی که یک کشور بینالمللی باشد، استانداردهایش هم افزایش پیدا میکند. اگر در تهران ۲۰ هزار نفر خارجی داشتیم، مجبور میشدیم هوای تهران را درست کنیم؛ چون تهران تبدیل به یک شهر بینالمللی میشد. اگر با دنیا ارتباط داشتیم، فرودگاههای متفاوتی داشتیم و در هتلها کارت اعتباری قبول میکردند. ارتباطات بینالمللی باعث میشود که استانداردهای یک کشور افزایش پیدا کند. من به عنوان یک دانشگاهی میتوانم این را مطرح کنم؛ مشکلاتی که داریم به دلیل عدم بینالمللی شدن ما است.
راهکار رشد کشور، بینالمللی شدن است
اگر کسی از من راهحل بپرسد برای حل مشکلات دانشگاه، ترافیک، آلودگی هوا، محیط زیست، کیفیت خدمات دولتی و فرهنگ عمومی، من معتقدم این در سایه کار بینالمللی به دست میآید. برای مثال، چین با وجود اینکه دمکراتیک نیست و جامعه پیچیدهای ندارد، در حوزههای آموزش عالی، کارآفرینی و بانکداری خود را با استانداردهای جهانی منطبق کرده است. بسیاری از بنگاههای چینی مدل کسبوکارشان مشابه امریکا و انگلیس است. مقامات چینی گفتهاند که تصمیمسازیهای خود را با مراکز مشورتی بزرگ دنیا تبادل نظر میکنند. به میزانی که ما بینالمللی شویم و با دنیا کار کنیم، استانداردهای داخلی ما در محیط زیست، بانکداری، نظام آموزشی، ترافیک، هوای پاک و نظم بهبود پیدا میکند.
در انتها بگویم که من آگاه هستم که ما چه مشکلاتی داریم و چه عواملی باعث میشود که بینالمللی نشویم. به عنوان دانشگاهی، اگر کسی از من راه حل بپرسد، باید بگویم که از سال ۱۳۷۰ تلاش کردهام روی همین محور کار کنم؛ هرچقدر ما بیشتر بینالمللی شویم و با دنیا کار کنیم، رشد میکنیم. پاسخگویی افزایش پیدا میکند و شفافیت در عملکردهای دولتی، فردی و شهروندی افزایش مییابد و بهبود مییابیم. ما موضوع آموزش و آموزش عالی و دانشگاهها را باید در یک کانتکست بزرگتر و در مسئله کلان کشور ببینیم. من معتقدم تمام این مواردی که به آنها اشاره کردم معلول هستند و عمدتاً مسئله اقتصاد است. اقتصاد باید با روابط عادی با دنیا روبه بهبود برود.
تأملی بر جایگاه دانش در فرایند تصمیمسازی کشور
من چند نکته در رابطه با نوع برخوردم با مسائل دانشگاه و توسعه ایران دارم که میخواهم به آنها اشاره کنم. این نکات به عنوان یک چتر نظری بر تمام نوشتهها و فعالیتهای من احاطه دارند و به نظر من بسیار مهم هستند. شاید رفتارهای من و گفتههای من تحت تأثیر این نگاه کلان و نظری قرار بگیرند. البته، من از نداشتن اسامی کامل دوستان عذرخواهی میکنم و صرفاً به سوالات اشاره میکنم.
در مورد هدف آموزش عالی و میزان موفقیت آن، واقعیت این است که در رشتههای پزشکی، مهندسی، اقتصاد و مدیریت و حتی در بسیاری از رشتههای علوم انسانی، نظام دانشگاهی ما با وجود اینکه قدمت تاریخی زیادی ندارد، به دلیل همت افراد و هوش و استعداد بالای ایرانیها موفقیتهای بسیاری داشته است. در سطح منطقهای، تعداد تحصیلکردههای دانشگاههای ایران بسیار بالاست و ایرانیان در بازه زمانی ۷-۸ ساله موفقترین جامعه و کشور در زمینه آموزش عالی بودهاند. این موفقیتها هم در داخل کشور و هم در خارج از کشور مشهود است، بهطوری که حضور گسترده اساتید ایرانی در دانشگاهها و بنگاههای معتبر اروپا و آمریکا دیده میشود؛ اما نکته من این است که امروز علم در فرآیند تصمیمسازیهای ما نقش کلیدی ندارد.
در دهه چهل شمسی، توجه به تخصص و مشورت بیشتر بود، اما در دهه پنجاه شمسی سطح مشورت بهشدت کاهش یافت. هرچه کمتر مشورت کنیم، بیشتر اشتباه میکنیم. برای من، توسعه از یک جنبه به معنای تصمیمسازی است؛ یعنی کشورها چگونه تصمیم میگیرند. فرآیند تصمیمسازی بسیار مهم است. در دهه چهل، نرخ رشد اقتصادی ایران ۱۶ درصد بود؛ زیرا تصمیمگیرندگان، تحصیلکردههای اروپا و آمریکا بودند و مسائل کشور را بهصورت بنیادی، علمی و عقلانی بررسی میکردند. در متون علوم انسانی، کمتر مفهومی به اندازه تئوریهای تصمیمسازی مورد توجه است. تجربیات من در شرکت در جلسات داووس نشان داده که هم در نظریه و هم در عمل، همه به دنبال فرآیندهای بهتر تصمیمگیری هستند. تصمیمسازی بسیار مهم است و اگر به مسائل ایران از این منظر نگاه کنیم، به درک دقیقتری از مسائل کشور خواهیم رسید.
از یک جنبه، مشکل ما این است که چگونه در این کشور تصمیمگیری میکنیم. تصمیمسازیهای ما بر اساس وفاداری افراد است، نه بر اساس دانش آنها. اگر به تاریخ سیاست خارجی چهار دهه اخیر نگاه کنید، میبینید که مهندسین و افراد غیرمتخصص بر سیاست خارجی ایران حاکم بودهاند. ممکن است این افراد در کار خود بسیار محترم باشند، اما اگر کسی تاریخ نخوانده و جهان را ندیده باشد، چگونه میتواند در سیاست خارجی تصمیمسازی منطقی داشته باشد؟ سیاست خارجی کشورها امروز ۹۰ درصدش اقتصاد است. بهترین افراد در حوزه اقتصادی را در سفارتخانههای خود منصوب میکنند. ما در فرآیند تصمیمسازی مشکل داریم و دنبال افرادی هستیم که ما را تأیید کنند و به ما وفادار باشند، حتی وفاداریهای شخصی. در دهههای شصت و هفتاد شمسی، موفقیتها بیشتر بود؛ زیرا اقتصاددانهای بهتری داشتیم و تصمیمگیرندگان حاضر به مشورت بیشتری بودند؛ اما هرچه جلوتر آمدیم، این فضا محدودتر شد.
در کار علمی خودم، بیش از سی پارلمان دنیا از من دعوت کردهاند که در مسائل بینالمللی صحبت کنم، اما هیچوقت این اتفاق در داخل ایران نیفتاده است. اگر به مسئله جهانی نگاه کنیم، میبینیم که چرا مکزیک و برزیل در سی سال گذشته نسبت به تاریخ خود موفق بودهاند. این کشورها نظامهای سیاسی متفاوتی دارند، اما در تصمیمسازیهای خود حرفهای عمل میکنند و مشورت میکنند. یک بار از استرالیا دعوتنامهای دریافت کردم که رئیس داووس استرالیا و کوین راد نخستوزیر وقت استرالیا امضا کرده بودند. آنها دعوت کرده بودند که من و چند نفر دیگر از نقاط مختلف دنیا در مورد سناریوهای محتمل آینده چین صحبت کنیم. من روی یک پاورپوینت مفصل کار کردم و دیدگاههایم را منظم و مرتب کردم. کابینه استرالیا و نخستوزیر استرالیا و حدود ۲۳۰۰ نفر کارآفرین در این جلسه حضور داشتند و مباحث داخلی و بینالمللی متعددی مطرح شد.
این نکته که آقای دکتر داوری گفتند در رابطه با سفری که من به آلمان داشتم، مؤسسهای دعوت کرده بود از عدهای که جلساتی هم با رئیسجمهور آلمان و هم با صدر اعظم آلمان داشتند. رفتار آنها به گونهای بود که میخواستند آینده ژئوپلیتیک دنیا را از دیدگاه عدهای بشنوند. آلمان یک کشور با امکانات و افراد و مؤسسات است، اما باز هم میخواستند دنیا را بیاموزند.
دلیل نگاه بستۀ ما فقط سیاسی نیست، بلکه بخشی از فرهنگ عمومی ما نیز هست
ما نه تنها دنیا را نمیآموزیم، بلکه حتی در داخل هم مشورت نمیکنیم. من مطالعات و تحقیقاتی از دوره قاجار و پهلوی داشتهام و کتابی در مورد فرهنگ سیاسی ایران دارم. اکنون در حال کار بر روی ریشههای روانشناختی اقتدارگرایی ایرانی هستم؛ یعنی چرا ما اهل مشورت نیستیم؟ اگر ما ایرانیها دنبال دموکراسی هستیم، باید فرآیندهای شخصیتی، روانی، آموزشی و تربیتی را طی کنیم. دموکراسی به معنای چند جلسه، ترجمه کتاب، سخنرانی و تظاهرات نیست؛ این یک فرآیند میخواهد.
در قرن نوزدهم، در انگلستان در سال ۱۸۵۰ شش هزار رمان چاپ شده بود، یعنی مردم علاقه زیادی به کتابخواندن و مطالعه داشتند. ما باید ببینیم ماهیت سیاسی کشور ما چیست و نارساییهایی در نحوه کار کردن و تصمیمسازی داریم. باید ببینیم چه کسی با چه دادههایی و چقدر فکت ارائه میدهد و با فکت تصمیم بگیریم. وقتی این فرآیند را نداریم، دانشگاه بیخاصیت میشود و افراد مدرک میگیرند؛ اما در دستگاههای اجرایی بیتفاوت و بیخاصیت میشوند.
یک بار به صورت تصادفی در کنفرانسی با فردی که در دستگاه دیپلماسی ایران کار میکرد، برخورد کردم و پرسیدم چرا در بولیوی این همه سرمایهگذاری کردهاید. او گفت که قصدشان از سرمایهگذاری اقتصادی در بولیوی آزار آمریکا است. من گفتم این آزار آمریکا یک مسئله روانی است یا جزو منافع ملی ایران است؟ او جوابی نداشت. این نشان میدهد که ما مشکلی در فرآیند تصمیمسازی داریم. شاید حلقه مشترک بسیاری از نکات و سوالات این باشد. حالا برخی نکات جزئی هم بود که همکاران ما مطرح کردند و من به آنها میپردازم. اما آن چتری که در ابتدای عرایضم به آن اشاره کردم، باید به آن بپردازم. به اندازهای که تاریخ ایران را خواندهام و سعی کردهام ایرانی را کالبدشکافی کنم و مغز او را بفهمم و ببینم چگونه فکر میکند، چگونه رفتار میکند، چگونه واکنش نشان میدهد و چه چیزی برایش مهم است، به اندازهای که برای این مسائل وقت گذاشتهام، بخشی را نوشتهام، بخشی را گفتهام و بخشی را در خلوت ذهنم نگه داشتهام.
یک نکته را میخواهم با دوستان به اشتراک بگذارم و آن این است که من معتقدم این فکری که اکنون در کشور ما وجود دارد، یعنی قطع رابطه با دنیا، سوءظن و نگاه منفی به جهان، نگاه منفی به همکاری با دنیا، و این نگاهی که میخواهد همه چیز را کنترل کند، جامعه را کنترل کند، دانشگاه را کنترل کند، فرد را کنترل کند و اندیشههایش را کنترل کند، فقط سیاسی نیست، بلکه بخشی از فرهنگ عمومی ما نیز هست. ما کنترل کردن را دوست داریم. این اندیشههایی که اکنون در کشور ما جریان دارد و وارد تصمیمسازیها و سیاستگذاریها میشود، اینکه ما اهل مشورت نیستیم، اینکه با دنیا نمیخواهیم کار کنیم و اینکه نگرانیم که اگر کار کنیم چه اتفاقی میافتد، این اندیشهها باید در طول زمان ناکارآمدی خود را نشان دهند. بخشی از آن را نشان دادهاند و باید بیشتر نشان دهند تا یاد بگیریم و متوجه شویم که با مشورت داخلی و بینالمللی میتوانیم کشور را مدیریت کنیم.
آنچه من آموختهام از تاریخ ایران و رفتارشناسی ایرانیان این است که ما ایرانیها بیشتر با بحران تصمیم میگیریم. اگر هم تصمیم خوبی بگیریم، نه با استدلال، نه با منطق، نه با مشورت، نه با جمعآوری داده، نه با آیندهنگری و نه با ارزیابی گزینههای مختلف روی کاغذ است. ما وقتی مجبور میشویم کاری را انجام میدهیم تا اینکه قبلش مطالعه کنیم و ببینیم ضرورت کار چیست، چه پیشنیازهایی دارد و چگونه باید پیش برویم. خیلی مثالها میشود زد. مثلاً شما ببینید کشور ما ۲۳ سال است که مذاکرات هستهای میکند. اگر کتاب مکرو ایکونومیکس (Macroeconomics) را خوب خوانده بودیم، آیا اینقدر وقت تلف میکردیم؟ اگر اهل مشورت بودیم، آیا یک کشور میتواند اینقدر وقتش را برای مذاکرات هستهای تلف کند؟ این چه پیامدی برای اقتصاد و بسیاری مسائل دیگر دارد؟
اما معتقدم که آنچه در کشور کمبودش حس میشود، مسئله دانش است
من میدانم که در کشور ما و جامعه ایرانی دیدگاههای مختلفی وجود دارد. اما معتقدم که آنچه در کشور کمبودش حس میشود، مسئله دانش است و این به موضوعی که آقای دکتر تفرشی انتخاب کردهاند و ما در حال بحث هستیم، بسیار مربوط است. افرادی که تصمیم میگیرند، اگر بخواهیم مودبانه صحبت کنیم، خوب درس نخواندهاند. خیلی مهم است که کسی خوب درس خوانده باشد، استاد دیده باشد و دوره دکترای خود را واقعاً با زحمت کشیدن و مطالعه گذرانده باشد.
الان در برخی جمعها که نگاه میکنم، مثلاً در تلویزیون میبینم یا در رسانهها میخوانم، مشاهده میکنم که افرادی با تخصصهای مختلف کنار هم نشستهاند. برای مثال، مهندس مکانیک کنار فردی که ادبیات فارسی خوانده است، ادبیات فارسی کنار پزشک کودکان، پزشک کودکان کنار نظامی، نظامی کنار روحانی و داروساز. اینها مثالهای واقعی هستند. حالا بیاییم علمی به قضیه نگاه کنیم؛ اینها چه متونی خواندهاند که بتوانند با هم مشورت کنند و تصمیمسازیهای دقیقی برای آینده کشور داشته باشند؟
در فرانسه، هرکسی که سفیر، وکیل، وزیر یا رئیسجمهور است، تقریباً ۸۰ درصدشان از مدرسه علوم سیاسی (سیانس پو) فارغالتحصیل شدهاند و متون مشترکی خواندهاند. این متون مشترک استنباطها را به هم نزدیک میکند. من وقتی به جلساتی دعوت میشوم و میگویند بیاییم درباره توسعه بحث کنیم، میپرسم کسانی که میآیند چه کسانی هستند. میگویند آقای مهندس فلانی، آقای دکتر فلانی که در رشته پزشکی درس خواندهاند.
من میگویم ایشان افراد محترمی هستند، اما ما متون مشترک نخواندهایم. در آمریکا، ژاپن، انگلستان، آلمان و حتی کشورهای عربی حوزه خلیج فارس، افرادی که با هم کار میکنند، متون کلاسیک جهان فعلی را خواندهاند. برای همین میتوانند با هم کار کنند. مثلاً در شرکتهای هواپیمایی امارات یا قطر، مدیران اصلی متون مشترکی مانند همکاران هلندی، انگلیسی و آلمانی خود خواندهاند؛ اما ما در کشوری زندگی میکنیم که افرادی که دور هم نشستهاند، دانش آنها نیست که آنها را گرد هم آورده بلکه وفاداریشان است. چون وفاداری است، دیگر آیندهنگری، تحلیل داده، و بررسی مسائل به صورت عینی مطرح نیست.
به همین دلیل است که وقتی میخواهیم توسعه را به علم توسعه و دانشگاه نسبت دهیم، حتی اگر تاریخی و سیاسی هم به قضیه نگاه نکنیم، ما مشکل تصمیمسازی داریم. حتی اگر نخواهیم نگاه منفی به پدیدهها و افراد داشته باشیم، باید پرسید که در این کشور چگونه تصمیمگیری میکنیم؟ من اعتقاد دارم که در کل دولت و حاکمیت ایران یک نفر امریکاشناس نداریم؛ یعنی کسی که زیر و بم اقتصاد امریکا، دستگاه اجرایی امریکا، دستگاه حقوقی امریکا، ریزهکاریهای قانون اساسی امریکا، نحوه تصمیمسازی در واشنگتن، رابطه بین دستگاههای سه قوه امریکا، فضای دولت و حاکمیت در امریکا، اثرگذاری گروههای لابی و موارد مشابه را بداند. برای همین است که ما یک مشکل دانش داریم.
یکی از دوستان پزشک من دو روز پیش برای من مطلبی فرستاده بود که نوشته بود امریکاییها در جلسه اخیر حقوق بشر هیچ موضعی نسبت به ایران نگرفتند و دیدگاهشان را تغییر دادهاند. به او نوشتم که اکنون یک دولت در امریکا عوض شده و ممکن است چند ماه طول بکشد تا پرسنلشان را عوض کنند. افرادی که مسئول حقوق بشر دولت امریکا در ژنو هستند، مربوط به دولت قبلیاند و به دلایل اداری و بروکراتیک چیزی نمیگویند.
ما یک بحران جدی دانش در کشور داریم؛ باید بدانیم سیستم اقتصادی چگونه کار میکند، دستگاه سیاست خارجی چگونه باید کار کند، چقدر سازمانهای موازی با هم داریم و فرآیند تصمیمسازی به چه صورت است؟ ما نیاز به یک خانهتکانی ساختاری اداری در فرآیند تصمیمسازی کشور داریم تا بتوانیم با کارآمدی بالاتری تصمیم بگیریم. من این روش را سالها پیش انتخاب کردم، در سال ۱۳۷۳ به بحران دانش پی بردم؛ آن موقع دیدم افراد حرفهایی میزنند و نکاتی میگویند که دانش آن را ندارند. باید به این دانش رسید که دنیا چگونه کار میکند و حکمرانی یعنی چه. به همین دلیل، تمام نوشتهها و فعالیتهای اجتماعی و مدنی و دانشگاهی خودم را متمرکز بر مسئله دانش و نحوه تصمیمگیری کردهام.
برای نمونه، در حوزه سیاست خارجی، در ایران خیلی میشنوید که میگوییم ما حاضریم مذاکره کنیم اگر با ما عادلانه، منصفانه، برابر و شرافتمندانه برخورد شود. اینها هیچکدام با واقعیتهای دنیا نمیخواند. من در جلسات بینالمللی بودهام که پوتین به اوباما گفته که شما با کشورها محترمانه برخورد نمیکنید و اوباما پاسخ داده که شما GDPتان از کره جنوبی کمتر است. هر وقت GDPتان زیاد شد، جایگاهتان در دنیا مشخص میشود. جهان بر اساسGDP و سهم بازار سنجیده میشود. چرا چینیها این جایگاه را دارند؟ چون ۸۰ درصد فلزات جهان را پالایش میکنند و در اختیار صنایع دنیا قرار میدهند. آنها برنامهریزی و آیندهنگری کردهاند و با صدها شرکت و دهها دولت در آفریقا مذاکره کردهاند و معادن را به دست آوردهاند. این جمله که دنیا باید با ما برابر برخورد کند، زمان میبرد تا اصلاح شود. این افکار باید ناکارآمدی خود را نشان دهند. جهان با منطق دیگری مدیریت میشود.
اهمیت استنباط مشترک تصمیمسازان و راه دستیابی به آن
در سال ۱۹۶۰، مائو میگفت چین رهبر جهان سوم است، اما چونلای به او گفت که با رهبری جهان سوم نمیتوانیم قدرتمند شویم. اگر با این افکار جلو برویم، کشوری پرجمعیت و فقیر خواهیم شد. مائو در سال ۱۹۷۰ با نیکسون مذاکره کرد و فهمید که برای ثروتمند شدن باید صنعتی شود و روابط عادی بینالمللی داشته باشد. ما ایرانیها وقتی در مورد چین صحبت میکنیم، بیشتر در مورد دنگ شیائوپینگ صحبت میکنیم، اما چونلای به مراتب مهمتر بود. چونلای در زمان خود مائو را قانع کرد که باید راه دیگری را بروند تا چین را حفظ کنند و ثروتمند شوند. ما مشکل فکر و اندیشه داریم، چه در داخل کشور و چه خارج از کشور. اندیشههایمان باید اصلاح شود و خواندن متون خواندن برای این امر بسیار مهم است؛ و برای همین است که آن امتحان جامع که من عرض کردم، اهمیت زیادی دارد. چرا؟ چون اینها میخواهند همه کسانی که تحصیلات عالی دارند، اشتراکات استنباطی با هم داشته باشند.
چرا یک نفر امریکایی میآید هلند و با یک هلندی میتواند پروژه مشترک داشته باشد و کتاب با هم بنویسند؟ چون استنباطاتشان مشترک است. چرا در اتحادیه اروپا، در بروکسل، نخستوزیر ایتالیا با نخستوزیر اسپانیا مینشینند و در عرض دو ساعت ده تصمیم مهم میگیرند؟ چون هر دو آدام اسمیت و هابرماس خواندهاند. متون مشترک خواندهاند با اینکه دو فرهنگ و دو زبان مختلف دارند، ذهنیتها به هم نزدیک است. در فضای دانشگاهی ایران میبینید که مثلاً یکی در فلان شهرستان درس خوانده، دیگری در تهران و دیگری در دانشگاه دیگری. یکی بورسیه گرفته و در کشور همسایه درس خوانده است؛ افراد بسیار متفاوت هستند و متون مشترک نخواندهاند، بنابراین استنباطهایشان نیز از هم دور است. این یک بحران بین تحصیلکردهها و دستگاههای اجرایی است.
در ایران، دولت از دانشگاه نمیآموزد
رابطه بین دولت و دانشگاه در کشور ما یک رابطه از نوع یادگیری و اثرگذاری نیست. تا به حال هیچکس از من نپرسیده که خلیج فارس جنوب ایران است یا شمال ایران. بیشتر، محافل بینالمللی و مؤسسات دانشگاههای دیگر هستند که علاقهمند به این مسائل هستند. گاهی ممکن است یکی از مسئولین با دوستان خود ارتباط برقرار کند، اما به صورت سازمانیافته بسیار محدود است. نگاهی که ممکن است سیاسی و امنیتی باشد. اگر ما کشورهای دنیا را طبقهبندی کنیم، ایران جزو کشورهایی است که نقش دولت در زندگی افراد بسیار قوی است.
حتی در بین کشورهای در حال توسعه نیز، جایی که افراد آزادی عمل دارند بسیار محدود است؛ یعنی هر کاری بخواهید انجام دهید، به نحوی با دولت سر و کار دارید و دانشگاه هم خارج از این چهارچوب نیست. ویژگیهایی به صورت خفته و نامحسوس در روان ما وجود دارد که ما دوست داریم کنترل کنیم و احاطه داشته باشیم. به ندرت افرادی یا نهادی را پیدا میکنید که بگوید انسانها حق دارند متفاوت باشند و دیدگاههای متفاوت مطرح کنند.
برای همین من اعتقاد دارم مسئله، دانش است. این کانفلکت (تضاد و درگیری) بین مرجعیت علم در ایران نیز به همان چتر نظری که من عرض کردم، بازمیگردد. نهاد دولت دوست دارد حاکم باشد و احاطه داشته باشد. دانشگاه را بیشتر یک اداره میبیند تا یک نهاد تولیدکننده اندیشه و راهحل. من با مؤسسات زیادی در دنیا کار کردهام که پروژههایی را برای حل مسائل گرفتهاند و مشاورین بینالمللی استخدام کردهاند تا در آن فرآیند کمک کنند. این روحیه خاصی میخواهد. نهادها و دولتهایی که این پروژهها را به مؤسسات سفارش میدهند، میخواهند یاد بگیرند و حاضرند دادههای خود را در معرض دید دیگران قرار دهند تا ببینند مسائل را چگونه میبینند. اما ما اینگونه نیستیم و به همین دلیل نمیتوانیم اثرگذاری داشته باشیم.
چگونه میتوان بینالمللی شد؟
در رابطه با سوالی در مورد تعریف بینالمللی شدن، پیشنهاد من برای بینالمللی شدن روشن است. باید متمرکز شویم به اینکه هدف ما چیست. اگر هدف، تولید ثروت باشد، در دل خود شامل جیدیپی، جیانپی، درآمد سرانه بالا، اصلاح امور اجتماعی، کیفیت دانشگاه، حل مسائل محیط زیست و همه اینها است. زیرا بدون پول و ثروت و اعتبار نمیتوان مسائل یک جامعه را حل کرد. من اولین کتابی که به فارسی نوشتم، روش تحقیق بود.
من بعد از چند سال کار در دانشگاه و تعامل با جامعه، متوجه شدم که افرادی که ذهن متمرکز دارند، بسیار کماند. ما برنامهریزیهایمان هم بسیار پراکنده است. وقتی مسئولین کشور سخنرانی میکنند، دهها هدف بهصورت موازی حرکت میکند. فرد موفق، نهاد موفق و حکومت موفق کسی است که تمرکز داشته باشد و ۶۰ درصد خود تمرکز و هدف خود را بداند. ما ایرانیها ۶۰ درصد هدف خودمان را نمیدانیم چیست. حتی اگر بدانیم، به ثروت و تولید ناخالص ملی و درآمد سرانه مربوط نیست. ما بینالمللی میشویم اگر ۶۰ درصد از هدفمان این باشد که ایران باید کشور ثروتمندی باشد.
جهان تجربه کرده که تفکر بومی که میخواهیم خودمان باشیم و ثروتمند شویم، جواب نمیدهد. این تجربه در دهه هفتاد میلادی در آفریقا و آمریکای لاتین اتفاق افتاد. خیلی سریع فهمیدند که بدون ورود به صحنه جهانی نمیتوانند رقابت کنند، کارآمد باشند و تولید ثروت کنند. اولین مقالهای که در ایران نوشتم، در نقد خودکفایی اقتصادی و استقلال کامل از جهان بود. چون فکر میکردم که این تفکر شعاری و احساسی است و در حکمرانی جواب نمیدهد. ما باید فکرمان را عوض کنیم و قبول کنیم که در مدارهای بینالمللی کار کنیم. جهان، جهان رقابتی است و به کشورها میگوید شما چه کاری بلد هستید و چه کاری میتوانید بکنید.
در داووس پارسال که من حضور داشتم، ستاره داووس نخستوزیر ویتنام بود. نخستوزیر ویتنام میگفت که ما با خودمان صادقانه صحبت کردیم و دیدیم که چینیها، ژاپنیها، کرهایها، فرانسویها و آمریکاییها به ما حمله کردهاند. ما با پنج قدرت اختلاف داشتیم و درگیری داشتیم. حالا باید تسویهحساب تاریخی کنیم یا مسائل کشور را حل کنیم؟ ما صد میلیون نفر جمعیت داریم و کشوری کوچک هستیم. باید وارد بازارهای رقابتی شویم.
اولین کاری که کردند این بود که گفتند باید عضو سازمان تجارت جهانی (WTO) شویم. برای این کار، باید ساختارهای تصمیمسازی خود را در حوزههای اقتصادی و سیاستگذاریهای اقتصادی، مالی و بانکی تغییر دهیم. نخستوزیر ویتنام میگفت که ۱۵۰۰ مورد را تغییر دادیم و ۱۳ سال طول کشید تا عضو WTO شویم. بعد از آن، دنیا شروع به سرمایهگذاری در ویتنام کرد و سرمایهگذاری مستقیم خارجی (FDI) به شدت افزایش پیدا کرد. این یعنی همان ایلیتی که در ویتنام بوده و مبارزه میکرده، همان ایلیت فکرش را عوض کرده و دانش و استنباطش از دنیای فعلی باعث شده که تصمیمسازیهایش را تغییر دهد.
من فکر میکنم ما هنوز به آن مرحله نرسیدهایم. اینکه چرا ما قبول نمیکنیم بینالمللی شویم، یک بحث دیگری است که عمدتاً برمیگردد به این که اگر ایران بخواهد بینالمللی شود، ساخت قدرت در ایران متحول میشود و پیامدهای خاص خود را دارد. ممکن است در برخی بخشها مسئله دانش باشد و در برخی بخشها مسئله ساخت قدرت.
دیدگاه مجید تفرشی درباره برخی چالشهای نظام آموزش عالی و کیفیت اساتید دانشگاهی
مجید تفرشی نیز که میزبانی نشست را بر عهده داشت، در دو بخش نکاتی را مطرح کرد؛ او در بخش نخست سخنانش گفت: در همه کشورها، تصور عمومی این است که بهترین افراد به محیطهای دانشگاهی وارد میشوند. بااینحال، همیشه متخصصترین افراد لزوماً استاد دانشگاه نمیشوند؛ برخی جذب بازار کار، سیاست یا فعالیتهای مستقل میشوند. اما از میان کسانی که علاقه و توانایی علمی دارند، انتظار میرود که در شرایطی شفاف و با نظارت مناسب، وارد نظام آکادمیک شوند.
در بسیاری از کشورها، انتخاب اساتید بر اساس شایستگی، رتبهبندی دانشگاهها و شرایط برابر انجام میشود. اما در ایران، این فرآیند شفافیت کمتری دارد و فرصتهای برابر برای ورود به دانشگاهها کاهشیافته است. در رشتههایی مانند تاریخ، علوم سیاسی و علوم اجتماعی، بسیاری از افراد برجسته که توانایی علمی بالایی دارند، یا نخواستهاند وارد آکادمی شوند یا فرصت حضور به آنها داده نشده است.
مشکل دیگر، عدم بهروزرسانی و پیشرفت علمی برخی اساتید است. در دهه ۶۰، علیرغم محدودیتها، فضای علمی پویاتر بود. اما امروزه برخی اساتید با همان مدرک و جایگاه خود، بدون رشد و تحول، در سیستم باقی ماندهاند. درحالیکه یک استاد دانشگاه باید همواره در حال یادگیری، تحقیق و تربیت دانشجویان مستعد باشد، نبود انگیزه برای بهروزرسانی دانش باعث شده که سطح علمی دانشگاهها افت کند. برای بهبود نظام آموزش عالی، باید شفافیت در انتخاب اساتید افزایش یابد، فرصتها برابر شود و اساتید تشویق شوند تا بهروز بمانند و با شور و اشتیاق به کار علمی و آموزشی ادامه دهند.
بحران مقالات پژوهشی و اعتبار علمی در دانشگاههای ایران
از دهه هفتاد، پدیدهای در دانشگاههای ایران رواج یافت که به معضلی جدی برای جامعه آکادمیک تبدیل شده است: انتشار مقالات پژوهشی با نام اساتیدی که در فرآیند تولید علمی مشارکت واقعی نداشتهاند. این مسئله بهقدری فراگیر و فراتر از جناحبندیهای سیاسی است که تقریباً تمام بخشهای دانشگاهی را دربر گرفته است.
در بسیاری از موارد، دانشجویان تحصیلات تکمیلی مجبورند مقالاتی را منتشر کنند که یا استاد راهنما در آنها هیچ نقشی نداشته یا مشارکتش در حد نظارت اولیه و کلی بوده است. این رویه باعث شده که نام برخی اساتید در تعداد غیرواقعبینانهای از مقالات علمی دیده شود، درحالیکه ازلحاظ منطقی و زمانی، تولید این حجم از پژوهش توسط یک نفر ممکن نیست. بارها پیش آمده که در کنفرانسها، اساتیدی که نامشان در مقالهای درجشده، هیچ اطلاعی از محتوای آن ندارند. این روند، دانشجویان را دلسرد کرده و انگیزه علمی آنها را از بین میبرد، بهگونهای که بسیاری به فکر خروج از این سیستم و مهاجرت به محیطهای علمی سالمتر میافتند.
در مقابل، در دانشگاههای معتبر جهان، حتی اضافه شدن نام استاد راهنما به یک پژوهش، فرآیند سختگیرانهای دارد و باید ثابت شود که استاد سهم قابلتوجهی در تحقیق داشته است. این حساسیت، برای حفظ اعتبار علمی دانشگاه و جلوگیری از سرقت علمی اعمال میشود. در ایران، اما این حساسیت از بین رفته و سرقت علمی و انتشار مقالات بیاعتبار، امری عادی شده است. من در دانشگاه ایران هیچ شغل و جایگاهی ندارم و نخواهم داشت؛ اما وقتی دانشجویان از من میخواهند که نامم در مقالات مشترکشان باشد، برایم غیرمنطقی به نظر میرسد. اگر کاری علمی انجام دهم، مستقل انجام میدهم و نیازی به چنین امتیازات نادرستی ندارم. این سنت غلط و ناپسند تقریبا فراگیر که برخی اساتید بدون مشارکت علمی، نامشان را در مقالات دانشجویان درج میکنند، دانشگاه را به فضایی ناسالم تبدیل کرده است. این روند باعث استثمار دانشجویان، کاهش انگیزه علمی و ترویج کپیکاری در پژوهشها شده و کیفیت کار علمی را بهشدت تنزل داده است.
البته افرادی مانند محمود سریعالقلم نیازی به چنین کارهایی ندارند، و اگر نامشان در اثری آمده، واقعاً در آن مشارکت داشتهاند. در این مورد حتماً استثنائاتی وجود دارد؛ اما مشکل اصلی، روندی است که در آن بلندپروازی علمی در دانشگاهها جای خود را به لابیگری داده است.
دانشگاهها به جای تمرکز بر پژوهش و آموزش، ابزاری برای اهداف دیگر شدهاند. استادی که بهطور تماموقت در دانشگاه فعالیت نکند یا درگیر مشاغل متعدد باشد، نمیتواند نقش مؤثری در پیشرفت علمی و آینده کشور ایفا کند.
من نسبت به تاریخ ایران، خصوصاً عصر پهلوی منتقد هستم؛ ولی در عصر پهلوی، دکتر مرشد وزیر بهداری کابینۀ امیرعباس هویدا از نفوذ سیاسی خود استفاده کرد تا به استادی دانشگاه برسد؛ اما الان وضعیت اینگونه نیست و به جهت شغلی و شأنی، دیگر استادی دانشگاه آن جایگاه را ندارد که یک وزیر بخواهد برای رسیدن به آن تلاش کند.
پیشینه مساله مدرک گرایی و تصمیم گیری به موقع
تفرشی در بخش دوم، در پاسخ به برخی پرسشها گفت: قبلاً در زمینههای علوم انسانی، اساتیدی درس میدادند که لزوماً همهشان دکترا نداشتند. یکی از اساتید بزرگ ایرانشناسی از دانشگاه کمبریج، پروفسور آرتور آربری بود که جانشین نیکلسون و ادوارد براون در دانشگاه کمبریج بود. آقای آربری قرآن و حافظ را ترجمه کرده و دهها کتاب در مورد ایران نوشته است. وقتی در جلسه معارفه دوره دکترای دانشگاه تهران شرکت میکند، افرادی مانند فروزانفر، عبدالعظیم قریب، ملکالشعرای بهار، دهخدا، رشید یاسمی و دیگران حضور داشتند. همهشان میگویند که ما هیچکدام دکترا نداریم. آقای آربری خود را دکتر پروفسور آرتور آربری معرفی میکند و تعجب میکند که این اساتید دکترا ندارند، در حالی که کتابهای این افراد در انگلستان تدریس میشود. ملکالشعرای بهار پاسخ میدهد که ما دکترا نداریم، ولی تا ما اجازه ندهیم، کسی نمیتواند در اینجا دکتری بگیرد.
کمکم سیستم دانشگاهی پیشرفته شد و بیشتر اساتید، باز نه همه، مدرک دانشگاهی دکترا داشتند، بعضی هم فوقلیسانس. اما همچنان افرادی مثل ایرج افشار و تقیزاده و دیگران در دانشگاه بودند. اما در مرور زمان در غرب هم وضعیت تغییر کرد. مثلاً در انگلستان، پروفسور آلبرت حورانی که لبنانیالاصل، ولی انگلیسی بود و بسیاری از نسل قدیم محققان خاورمیانه در اروپا و آمریکا شاگرد او بودند، پروفسور دانشگاه آکسفورد بود، ولی دکترا نداشت.
در یک دوره طولانی از دهه ۹۰ به بعد، داشتن دکترا ضرورت پیدا کرد. در ایران، مسئله مدرکگرایی بیشتر از جاهای دیگر است، ولی در جاهای دیگر هم کم و بیش وجود دارد. در جوامع آکادمیک، داشتن دکترا مسئله نیست، بلکه نداشتن آن مسئله است و برای برخی مشاغل باید این مدرک را داشته باشید.
آقای دکتر سریعالقلم در مورد گزینههای سیاسی در ایران گفتند که در زمان بحران تصمیمگیری میشود. من میخواهم یک نکته اضافه کنم: اگر نگاه راهبردی و درازمدت و کلان به دوردست وجود داشته باشد، گزینههای سیاسی متعددی پیش روی مسئولان کشور است. ولی به دلیل عدم پاسخگویی بهموقع و مناسب، این گزینهها مدام محدود میشود و به جایی میرسد که حالت استیصال پیدا میشود و فقط یک گزینه روی میز میماند و همان را انتخاب میکنند و میگویند که ما از روی استیصال انتخاب کردیم یا حتی به سمت توطئه خارجی میروند. این توطئه شاید غلط نباشد، ولی بخشی از آن مسئولیت خود ماست که وقتی گزینههای متعدد داشتیم، اعتنایی نکردیم و جدی نگرفتیم و به جایی رسیدیم که یک گزینه بیشتر باقی نمانده است.
ما بهندرت مشاور داریم؛ بیشتر مباشر داریم
در مورد اینکه چرا از نخبگان در حکومت استفاده نمیشود، من یک پژوهش کوچک انجام دادهام. تصور من این است که در هیچ دورهای در تاریخ ایران، حداقل در تاریخ مدرن ایران یعنی از قرن ۱۹ به بعد، هرگز ما به تعداد فعلی مشاور نداشتهایم. تعداد مشاورانی که در ساختار حکومتی و دولتی ایران هست، واقعاً هیچجا نبوده است. شاید با احتیاط بگویم که در دنیا هم به نسبت جمعیت، هیچ کشوری، به نسبت جمعیت، به اندازه ایران اینقدر مقام مشاور ندارد.
این مشاوران اغلب تحصیلکرده داخل و خارج هستند و اکثرشان مدرک دکترا دارند و برخی سابقه کار هم دارند. اما یک "اما"ی بزرگ وجود دارد و آن این است که این مشاوران در طول مدت کارشان، چه قبل از مشاورت و چه در زمان مشاورت، یاد گرفتهاند که به مقام بالاترشان چیزی نگویند که او را ناراحت کند و انتقادی به او نشود. حتماً هم مشاور چیزی بگوید که مقام بالاتر خوشش بیاید و تأیید کند. در این شرایط، ما صدها و چندین هزار مباشر در ایران داریم که ادای مشاور را در میآورند. مشاوری که گوشزد کند، به اشتباهات انتقاد کند و با تندی جلوی اشتباه و خسارت را بگیرد، بهندرت داریم.
تاملی بر رشته های تحصیلی مدیران و سیاست ورزان
نکته بعدی من راجع به تحصیلاتی است که مدیران باید داشته باشند و آثاری که باید بخوانند. در بریتانیا، ۱۵۰ سال گذشته رشتهای بوده که قبلاً فقط در دانشگاه کمبریج و آکسفورد ارائه میشد و اکنون دانشگاههای دیگر هم ارائه میکنند. این رشته P.P.E (Politics, Philosophy, Economics) است که ترکیبی از فلسفه، علوم سیاسی و اقتصاد است و نشان میدهد که برای حکمرانی چه پیشنیازهایی لازم است. البته رشته تاریخ و روابط بینالملل هم جزو رشتههایی است که برای سیاستمدار بسیار مهم است. بیش از نصف سیاستمداران کاربلد قدیم بریتانیا در این رشته (P.P.E) تحصیل کرده بودند. از سوی دیگر، در کابینههای اخیر بریتانیا، شاید دو سه نفر بیشتر دارای مدرک دکترا نبودهاند، ولی افراد تحصیلکرده در این رشته PPE زیاد بودهاند.
خبرنگار: محمدجواد محمدحسینی