خالص سازها نیاز دارند دیگران را خائن بنامند
جامعه ای که اعضای آن احساس کنند همه در آن نقش دارند و احساس کنند که می توانند با یکدیگر یا به درک مشترک برسند یا به تصمیم مشترک دیگر به فکر انقلاب و تخریب و خیانت دیگران و دسیسه نمی افتند. یکسان سازی (همه دقیقا شبیه به هم فکر کنند) را رها کنیم، یکپارچه سازی (درک مشترک یا تصمیم مشترک) را در دستور کار قرار دهیم.
به این زنجیره وحشتناک و عبرت انگیز تاریخ توجه کنید:
به محض اینکه لنین (رهبر انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و بنیانگذار اتحاد جماهیر شوروی) مُرد معلوم شد که شخص دوم انقلاب یعنی تروتسکی خودفروخته و خائن است، رهبران انقلاب مانند استالین، کامنف، زینوویف و بوخارین به کمک هم او را از کشور بیرون انداختند و بعدش در مکزیک با یخ شکن او را کشتند.
پنج سال بعد معلوم شد که کامنف، زینوویف و بوخارین نیز دشمن خلق بودند در نتیجه محاکمه و با دستور استالین، توسط هنریخ یاگودا که نفر اول وزارت امنیت بود اعدام شدند. اما داستان خیانت ها تمام نشد. بعدا گفته شد خودِ هنریخ یاگودا (رئیس وزارت امنیت کشور) هم جاسوسِ امپریالیست هاست و گفتند نه تنها جاسوس است بلکه از خانه باغش هم، هزاران عکس، فیلم سکسی و حتی لباس زیر زنانه و [....] پیدا کردند! در کشوری که بنایش بر بی خدایی بود گفت: به نظر میرسد خدا وجود داشته باشد. من هزاران بار از دستورات خدا سرپیچی کردم تا به استالین خدمت کنم؛ حالا حکم مرگم را صادر کرده است. بالاخره به دستور استالین و به دست معاون اش نیکلای یژوف به گلوله بسته شد. اما مدتی بعد گفتند که خودِ نیکلای یژوف هم دشمن خلق و سرسپرده بیگانگان است در نتیجه محاکمه و به وسیله معاون خود یعنی لاورنتی بریا کشته می شود. این زنجیره به پایان می رسد؟ نه! به ادامه اش توجه کنید!
چیزی نمی گذرد که بعد از مرگ استالین، یک مرتبه گفته شد که خودِ لاورنتی بریا (رئیس وزارت امنیت کشور) نیز به وطن و انقلاب خیانت کرده و جاسوس انگلستان بوده در نتیجه به دستور خروشچف دستگیر شد و در دادگاهی به ریاست گئورگی ژوکوف به مرگ محکوم و توسط او اعدام شد. چند مدت بعد، گئورگی ژوکوف نیز مغضوب شد و از کلیه مشاغل برکنار و به اورال تبعید شد. بعدا کاشف به عمل آمد که خود استالین نیز خائن بوده در نتیجه، گور استالین را شکافته جسدش را درآورده و از محل مقبره لنین در میدان سرخ مسکو به کنار دیوار کرملین انتقال دادند. بعدها گفتند خود خروشچف نیز آدمی ماجراجو و دشمن بوده در نتیجه بوسیله برژنف برکنار شد و تا زمان مرگش در ویلایی در حومه مسکو تحت نظر قرار گرفت و وقتی مرد، تحت شدید تدابیر امنیتی دفن شد حتی به خانوادهاش نیز اجازه شرکت در مراسم را ندادند. وقتی برژنف مرد و گورباچف آمد تازه فهمیدند که ای بابا! این کفتار پیر یعنی برژنف، بیشترین ضربه ها را به روسیه زده و سال ها جلوی پیشرفت روسیه را گرفته بوده.این داستان ادامه پیدا کرد تا اینکه اتحاد جماهیر شوروی چندپاره شد و از بین رفت و تبدیل شد به کشورهای استقلال یافته!
آنچه در بالا خواندیم فقط مربوط به کشور شوروری نیست. می تواند در خانواده ما هم اتفاق بیفتد. می تواند در هر خانواده، قبیله، گروه، روستا، سازمان، استان و در هر کشور دیگری رخ دهد. چطور چنین چیزی رخ می دهد؟ وقتی می بینیم که در خانواده ما یاغی پیدا شده، در سازمان ما معترض ها زیاد شده اند و در کشور تعداد زیادی مطرود و خائن و مغضوب داریم! این یعنی یک جای کار ایراد دارد. این یعنی اینکه قبیله ما، جمع ما، سازمان ما توانایی هضم تنوع ها و تفاوت ها را ندارد. هر کسی که متفاوت می اندیشد و متفاوت فکر می کند، سریعا برچسب خائن، دگراندیش، تجدیدنظرطلب و ... می زنیم. جمع های با توان هضم بالا، هنر تبدیل تفاوتها به یکپارچگی (و نه یکی شدن) را دارند. دقیقا تفاوت در همین نقطه ظریف است: جمع هایی که تنوع و چندصدایی را دوست دارند چنین فکر می کنند: اینکه من و تو کاملا شبیه به هم فکر کنیم یعنی یک نفر از ما اضافه است. و چه خوب است که ما متفاوت هستیم و متفاوت فکر می کنیم. جمع هایی که تک صدایی را دوست دارند چنین فکر می کنند: تو شبیه به من فکر نمی کنی؟ پس تو باید حذف شوی! همین!
راه حل چیست؟
-گفت وگو برای درک مشترک را بیاموزیم.
-احترام به تصمیم مشترک را تمرین کنیم.
چرا؟ فرض کنید در مورد یک مساله ملی مثلا تبدیل ایران به هاب ارتباطی منطقه، من یک درک از مساله دارم و تو درک دیگری. با هم از طریق گفت وگو به درک مشترک می رسیم اگر نرسیدیم از طریق رای گیری و انتخابات به تصمیم مشترک می رسیم. بنابراین یا با گفت وگو به درک مشترک و یک تصمیم مرضی الطرفین می رسیم یا اینکه نمی توانیم یکدیگر را با گفت وگو قانع کنیم و اینجاست که باید رای گیری کنیم و هر چه را جمع گفت بپذیریم. جامعه ای که اعضای آن احساس کنند همه در آن نقش دارند و احساس کنند که می توانند با یکدیگر یا به درک مشترک برسند یا به تصمیم مشترک دیگر به فکر انقلاب و تخریب و خیانت دیگران و دسیسه نمی افتند. یکسان سازی (همه دقیقا شبیه به هم فکر کنند) را رها کنیم، یکپارچه سازی (درک مشترک یا تصمیم مشترک) را در دستور کار قرار دهیم.