کدخبر: ۱۴۸۷۷
در نشستی با موضوع فردوسی و شاهنامه مطرح شد؛

محمدعلی عزت‌زاده: شاهنامه سند هویت ملی ایرانی است/ در شهریاری آرمانی شاهنامه، شرط اصلی، خرد است نه تبار شاهی

شامگاه جمعه، 28 اردیبهشت 1403 در خانۀ «گفتارها» در شبکۀ اجتماعی کلابهاوس، به مناسبت روز فردوسی، نشستی با عنوان «فردوسی و شاهنامه؛ هویت و تمدن ایرانی» با سخنرانی محمدعلی عزت‌زاده، پژوهشگر ایران‌شناسی، عضو هیأت مدیره و دبیر انجمن ایران‌شناسی ایران برگزار شد.

محمدعلی عزت‌زاده: شاهنامه سند هویت ملی ایرانی است/ در شهریاری آرمانی شاهنامه، شرط اصلی، خرد است نه تبار شاهی

به گزارش 24 آنلاین، جلسه این هفتۀ خانۀ گفتارها که به همت مجید تفرشی مدیر و مؤسس این خانه و با اجرای محمدرضا مهاجری برگزار شد، بیش از چهار ساعت و نیم به طول انجامید و علاوه بر سخنران اصلی، افراد متعددی از علاقه‌مندان و استادان تاریخ و ادبیات فارسی به طرح سوالات [i1] و ارائۀ نقطه‌نظرات[i2]  خود پیرامون فردوسی و اثر سترگ وی پرداختند. در ادامه خلاصه‌ای از سخنان محمدعلی عزت‌زاده خواهد آمد. خاطر نشان می‌شود موضوع پایان‌نامۀ کارشناسی ارشد محمدعلی عزت‌زاده که در سال 1400 در دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران دفاع شد، «خرد شهریاری و شهریار آرمانی در اندیشه فردوسی، مطالعه موردی کیخسرو در شاهنامه» بوده­است.

فردوسی کیست؟ شاهنامه چیست؟

فردوسی در زمانه‌ای به دنیا آمد که به تعبیر ریچارد فرای، ایران‌شناس برجستۀ آمریکایی، عصر زرین فرهنگ و تمدن ایرانی است؛ دوره‌ای که در آن سامانیان روی کار آمده بودند و می‌کوشیدند ریشه‌های ایرانی فرهنگ را در سرتاسر قلمروی خود کشف و ترویج و درک خود از هویت ایرانی را تثبیت کنند. فردوسی در یک خانوادۀ دهقان به دنیا آمده بود. دهقانان طبقۀ واسطی بودند بین طبقۀ حاکم و طبقۀ کشاورزان و پیشه‌وران. به تعبیر امروزی، طبقۀ متوسط جامعۀ ایرانی بودند. پس از سقوط دولت ایران در جنگ با اعراب، طبقۀ حاکم (شاه و درباریان، سپاهیان و موبدان) از ایران گریختند و دهقانان تبدیل به سران جامعۀ ایرانی شدند. آن‌ها بودند که با مهاجمان عرب گفت‌وگو می‌کردند و بعضاً از ویرانی و کشتار جلوگیری می‌کردند و باز همان‌ها بودند که به سنت باقی‌مانده از دورۀ ساسانی به گردآوری خراج از کشاورزان می­پرداختند و آن را به حاکمان جدید تحویل می‌دادند. پدر فردوسی به علم و دانش اهمیت می‌داد و او را به فراگیری دانش گماشت. البته اطلاعات دقیقی از دورۀ علم‌آموزی فردوسی در دست ما نیست؛ ولی از شاهنامه مشخص است که او با علوم روز، مثل ستاره‌شناسی، فلسفه، ادبیات عرب، خط و زبان پهلوی، تاریخ ایران و فن شعر آشنایی داشته است. فردوسی این تعهد را در خود حس می‌کرده که فرهنگ ایرانی را حفظ کند.

فردوسی پیش از سرایش شاهنامه نیز شعر می‌سروده است؛ کمااینکه پژوهشگران معتقدند داستان بیژن و منیژه و داستان اکوان دیو، بخش‌هایی هستند که فردوسی پیش از سرایش شاهنامه سروده بوده است.

قبل از فردوسی شخصی به نام ابومنصور عبدالرزاق که سپهسالار طوس بوده است، سعی کرده بود زمینۀ ترجمۀ خداینامۀ (خداینامه یعنی شاهنامه و تاریخ شاهان؛ و احتمالاً هر یک از شاهان متأخر ساسانی دستور می‌داده خداینامه­ای تألیف شود) ساسانی را که یک کتاب تاریخ در دورۀ ساسانی بوده، به فارسی فراهم کند که از اینجا شاهنامۀ ابومنصوری به نثر فارسی پدید می‌آید. از شاهنامۀ ابومنصوری ما الان فقط مقدمه‌اش را داریم و متن آن اکنون در دسترس نیست. از مقدمه می‌توان برداشت کرد که متن این شاهنامه با شاهنامۀ فردوسی تفاوت‌هایی دارد. اما به هر حال همین متن، منبع اصلی شاهنامۀ فردوسی است. بعدها از دقیقی طوسی، شاعر هم­عصر فردوسی خواسته می‌شود که این متن را به نظم تبدیل کند. دقیقی که احتمالاً زرتشتی بوده، هزار بیت از شاهنامه را که مربوط به ظهور زرتشت بوده، سروده و پیش از ادامۀ این کار، کشته شده­است. بعد از کشته شدن دقیقی، فردوسی تصمیم می‌گیرد کار دقیقی را ادامه دهد و البته هزار بیت دقیقی را هم نگه می‌دارد. سرایش شاهنامه سی سال و ویرایش آن پنج سال به طول می‌انجامد.

رسم تواریخ عمومی این بوده که ابتدا یک تاریخ جهان می‌نوشتند و بعد تاریخ پیامبر و تاریخ خلفا تا تاریخ زمان خودشان را می‌نوشتند؛ مثلاً در تاریخ طبری ما این را می‌بینیم؛ اما تاریخ جهان، تاریخ ایران باستان بود و با تاریخ اساطیری شروع می‌شد؛ یعنی همین سیاقی که ما در شاهنامه می‌بینیم. ابومنصور ثعالبی نیشابوری، مورخ هم­عصر فردوسی تاریخی دارد به زبان عربی به نام «غرر ملوک الفرس و سیرهم». این کتاب خیلی شبیه شاهنامه است و خیلی از بخش‌های شاهنامه را دارد. می‌شود گفت که احتمالاً ترجمۀ خداینامه است. البته نخستین کسی که خداینامه‌ها را ترجمه کرد، ابن‌مقفع بود که اسم «سیر الملوک» بر آن گذاشت.

با مقایسۀ اثر ثعالبی و شاهنامه تفاوت‌هایی مشاهده می‌شود؛ مثلاً برخی بخش‌ها را ثعالبی ندارد و برخی بخش‌ها مثل زال و رودابه را خیلی مختصر دارد و در مورد زاده شدن زال می‌گوید این روایت‌ها با عقل جور درنمی‌آید. در حقیقت ثعالبی نمادین بودن این روایات را درک نمی‌کند؛ آن بخش‌هایی که در شاهنامه هست و در اثر ثعالبی نیست، نشان می‌دهد فردوسی منابع متفاوتی را استفاده کرده و فقط به خداینامه‌ها اکتفا نکرده است. خداینامه‌ها، تواریخ درباری ساسانی بودند و دربار ساسانی زرتشتی بوده است. منابع دیگر فردوسی احتمالاً متونی بوده مربوط به خراسان و ایران شرقی و حتی شاید متون پارتی بوده که در دورۀ ساسانی ترجمه شده است. یکی از این متون را الان می‌شناسیم: «یادگار زریران»؛ فردوسی احتمالاً به همۀ این‌ها دسترسی داشته و از میان این‌ها به‌طور گزیده استفاده کرده است.

منظور فردوسی چه بوده است؟ شاهنامه چیست؟ شاهنامه تاریخ ایران در اندیشۀ فردوسی است. کمااینکه پس از فردوسی هم تا میانۀ دورۀ قاجار که خط میخی فارسی باستان خوانده شد، ما یک تاریخی داشتیم که در آن کیانیان بودند و بعد از کیانیان هم ساسانیان. پیش از ساسانیان ما همان تاریخ اساطیری را داشتیم. پس از خوانش خط میخی بود که نام هخامنشیان مطرح شد. تا وقتی این اتفاق بیفتد، شاهنامۀ فردوسی تاریخ ایران باستان بود. عموم مردم هم ایران باستان را از راه شاهنامه می‌شناختند. بنابراین فردوسی می‌خواسته تاریخ ایران را بنگارد. بجز تاریخ بلعمی که برداشت حکیمانه و ترجمۀ نسبتاً آزاد از تاریخ طبری است، شاهنامه نخستین تاریخ مستقل ایران باستان به زبان فارسی است.

هدف فردوسی از سرودن شاهنامه در دیباچۀ شاهنامه آمده است؛ فردوسی در دیباچه از عقاید و باورهای خودش سخن می‌گوید و بعد از شرایط روز سخن می‌گوید و بعد در مورد شاهنامه: گفتار اندر فراهم آوردن شاهنامه.

بپرسیدشان از کیان جهان/ وزان نامداران و فرخ ‌مهان// که گیتی به آغاز چون داشتند/ که ایدون به ما خوار بگذاشتند

بیت اخیر، مسألۀ فردوسی است؛ پرسش اصلی فردوسی در شاهنامه است. پادشاهان نامور ایران چگونه فرمانروایی کردند که حالا اینطور شده است؟ اگر فردوسی در جوانی با سامانیان هم­عصر بود، ولی وقتی به زمان سرودن شاهنامه رسید، غزنویان حکومت می‌کردند. غلامان ترک بر مهتران ایرانی خود غلبه کرده و توانسته بودند حکومت‌های خودشان را تشکیل دهند. از آن طرف هم خلفای عرب حضور داشتند و ایران در این میانه در منگنه بود و فردوسی احساس خطر می‌کرد. هگل در کتاب عقل در تاریخ می‌گوید حماسۀ ملی زمانی به سروده می‌شود که ملتی احساس خطر و ناامیدی کند و برای احیای دوبارۀ خود و به تعبیر امروزی برای تحکیم هویت خودش اقدام به سرودن حماسۀ ملی می‌کند و شاهنامه، حماسۀ ملی ایران است.

کار فردوسی یک کار فلسفی است؛ فردوسی به دنبال یافتن علت‌ها است؛ آن هم در مقیاس کلانِ تاریخ ایران باستان. او تاریخ ایران باستانرا نگاشته، اما در حقیقت فلسفۀ تاریخ ایران را نوشته و می‌خواسته است هویت ملی ایرانی را زنده و ماندگار کند.

تفکیک شاهنامه به بخش‌های اسطوره‌ای، حماسی و تاریخی یک جنبۀ نظری دارد؛ و الا در واقع بخش حماسی هم اسطوره‌ای است. شاهنامه همه‌اش حماسه است؛ شخصیت‌های دورۀ پهلوانی هم اسطوره هستند نه واقعی. جمشید واقعی نیست؛ اما حقیقی است و نمی‌توان گفت دروغ است؛ نمادین است؛ «تو این را دروغ و فسانه مدان/ به یکسان رَوِشنِ زمانه مدان// از او هر چه اندرخورد با خرد/ دگر بر ره رمز معنی برد». به همین دلیل فردوسی داستان‌های عجیبی مثل نحوۀ زاده شدن زال را بال و پر می‌دهد. زال پدر رستم است و رستم شخصیت اول شاهنامه است؛ فردوسی می‌داند این‌ها همه معنی دارد؛ اگرچه نمادین است؛ احساس وظیفه می‌کند که این مفاهیم را انتقال دهد. هر چقدر در توانش بوده خودش انتقال داده و باقی را هم به آیندگان واگذار کرده تا رمزگشایی کنند و این، کار بزرگ فردوسی است.

پیوند شاهنامه با هویت ایرانی

هویت انسان‌ها یک پدیدۀ ایستا نیست؛ کاملاً پویا است و با توجه به شرایط و عناصر مؤثر در هویت و همچنین خواست خود انسان در معرض تغییر است؛ فردوسی کوشیده عناصر مؤثر در هویت ایرانی را در شاهنامه تبیین و بازنمایی کند و عناصر منفی را فروبکاهد و عناصر مثبت را بالا بکشد.

در پژوهش‌هایی که با موضوع هویت ملی انجام شده است، عناصری بنیادین در شکل‌دهی به هویت ذکر شده است و من پنج عنصر مهم‌تر را ذکر می‌کنم: جغرافیای مشترک، تاریخ مشترک، زبان مشترک، فرهنگ مشترک و دولت مشترک. ما تمام این عناصر را در شاهنامه و در پیوند با هویت ملی ایرانی داریم.

شاهنامه در آغاز جغرافیای ایران را تعریف کرده است. در سنت جغرافیای ایران باستان، ما «هفت کشور» داریم و ایران، مرکز هفت کشور است. این مطلب در کتاب‌های جغرافیایی دورۀ اسلامی مثل المسالک و الممالک ابن خرداذبه هم آمده که «ایرانشهر» کشور میانی است و بابل، دل ایرانشهر است. طبق روایت شاهنامه، فریدون هفت کشور را بین فرزندانش سلم، تور و ایرج تقسیم می‌کند. آنجا که قلمرو ایرج می‌شود، دشت آزادگان است و آزادگان، یعنی ایرانیان. بعد هم سلم و تور، ایرج را می‌کشند و بعد منوچهر جای او می‌نشیند و از این به بعد ما روایت شاهان ایران را می‌خوانیم. ایران، به صورت «شهرِ ایران» هم در شاهنامه آمده که همان اصطلاح «ایرانشهر» در عهد ساسانی است. «شهر» در زبان پهلوی به معنای کشور بوده است. نام ایران، به عنوان یک جغرافیای هویتی، 1700 بار در شاهنامه آمده است. ایران، دال مرکزی شاهنامه است. دال مرکزی اندیشۀ فردوسی است. در داستان انوشیروان می‌خوانیم: که ایران چو باغیست خرم بهار/ شکفته همیشه گل کامگار. نام نواحی مختلف ایران هم در شاهنامه هست. البته برخی مناطقی که نام برده شده است، نامشان مشابه نام امروزی برخی نواحی ایران است، اما منظور، آن ناحیه نیست؛ مثلاً مازندران. مازندران در شاهنامه، احتمالاً در هند است. هند در شاهنامه هم –مانند کتابهای جغرافی­نگاری سده­های نخستینِ دورۀ اسلامی- خوزستان است. برخی نام‌ها هم در شاهنامه امروزه کاربرد ندارد مثل هاماوران که احتمالاً سرزمین سلاطین حمیری در عربستان بوده است.

دومین عنصری که نام بردیم تاریخ است که قبلاً اشاره شد شاهنامه چطور تاریخ ملی ایران را روایت کرده است.

زبان فارسی معروف‌ترین عنصری است که شاهنامه آن را تثبیت کرده است و می‌گویند اگر شاهنامه نبود زبان ما فارسی نبود و الان عربی بود و... زبان یک از مهم‌ترین ارکان هویت ملی است و غربی‌ها وقتی داشتند ملت می‌ساختند، دو رکن در نظر می­گرفتند: زبان و دین. هویت ملی ایرانی بیش از هویت ملت‌های برساخته به زبان ملی متکی است و این نشانگر اهمیت ویژۀ زبان فارسی است که اولاً 2600 سال است که زبان مشترک ایرانیان است؛ در گستره‌ای بسیار وسیع. اگرچه در سراسر این گستره، زبان­های محلی هم وجود داشته، اما زبان مشترک و محلی ساکنان این گستره زبان فارسی بوده است. ابتدا زبان فارسی باستان (دورۀ هخامنشی) وجود داشته و بعد زبان فارسی دورۀ میانه (دورۀ اشکانی و ساسانی) پدید آمده و در همان زمان ساسانی و اشکانی زبان فارسی نو شکل گرفته و به‌تدریج زبان فارسی دورۀ میانه افول کرده است. این سه دوره، ادوار تکامل زبان فارسی است. دوم اینکه زبان فارسی از زمان فردوسی، همۀ داشته‌های تمدن ایرانی را نگاشته و انتقال داده و به­ویژه اندیشۀ ایرانی با این زبان انتقال پیدا کرده است.

فرهنگ ایرانی در شاهنامه از بن‌مایه‌های اندیشگی فردوسی مثل داد و خرد و دین نمایان است. خرد، نیروی تشخیص خوب و بد است؛ داد، انجام دادن کار خوب و ترک کار بد است؛ دین، ریشۀ اوستایی‌اش «دَئِنا» است. در فارسی میانه، تبدیل به «دین» شده است. دین در متون پهلوی فراوان به کار رفته و به قرآن هم راه یافته است. معنی اولیۀ آن، «وجدان» است؛ نیروی روحانی تشخیص خوب و بد. از اینجا قرابت معنای دین و خرد روشن می‌شود. دین در شاهنامه هر جا اشاره می‌شود، یکتاپرستی و خدا پرستی است. به هیچ دین خاصی اشاره ندارد. اما به هر حال یکی از مهم‌ترین کلیدواژه‌های شاهنامه است. همچنین در شاهنامه به نمادهای ملموس و ناملموس فرهنگ ایران هم اشاره می‌شود؛ از نمادهای ملموس می‌توان به پرچم اشاره کرد که در شاهنامه درفش کاویانی به عنوان نماد ملت ایران دانسته شده است. مهمترین نماد ناملموس فرهنگ ایران هم نوروز است و نوروز را نیز شاهنامه در داستان جمشید روایت کرده است: «به جمشید بر گوهر افشاندند/ مر آن روز را روز نو خواندند».

رکن پنجم هویت که در شاهنامه بدان اشاره شده، «دولت ملی» به تعبیر امروزی و «شهریاری آرمانی» به تعبیر شاهنامه و زمان پیشاشاهنامه است. شهریاری آرمانی که ریشه در اندیشه‌های ایرانی و انگاره‌های زرتشتی دارد، نمادش شهریور، یکی از ایزدان و یکی از امشاسپندان در اندیشۀ زرتشتی است. شهریاری آرمانی، موضوع اصلی شاهنامۀ فردوسی است. در همان بیت: که گیتی به آغاز چون داشتند/ که ایدون به ما خوار بگذاشتند، فردوسی دنبال شهریاری آرمانی‌ هست که گیتی را برای پسینیان، خوب و پسندیده و بالیدنی بگذارد نه خوار و شکسته و مایۀ سرفکندگی. می‌توانیم بگوییم فریدون و کیخسرو برترین شهریاران شاهنامه هستند. فردوسی در دو جای شاهنامه به‌طور مفصل، ویژگی‌های شهریار آرمانی را برشمرده است. یکی زمانی است که می‌خواهند جانشین نوذر را تعیین کنند؛ دو فرزند او، طوس و گستهم، مدعی جانشینی هستند و زال که تاج‌بخش است باید جانشین را تعیین کند. در آنجا زال به فرزندان نوذر می‌گوید شما ویژگی‌های شاه آرمانی را ندارید. ویژگی‌هایی که برمی‌شمرد، چهار تاست: فره ایزدی، هنر، گوهر و بالاتر از همه: خرد. در بخش ساسانیانِ شاهنامه، در توقیعات انوشیروان، اشاره به همین ویژگی‌ها می‌شود و اینکه خرد از همه بالاتر است. بنابراین در شهریاری آرمانی، شرط اصلی، تبار شاهی نیست. در مورد فره ایزدی هم باید گفت، در اوایل شاهنامه وقتی طهورث مجموعه‌ای از اقدامات انجام داد؛ از جمله گسترش داد و امور را سامان داد، تازه برای اینکه شایستۀ دریافت فره ایزدی باشد، به پالودن تن و جان می‌پردازد؛ یعنی پرهیزگاری می‌کند. از آن سو می‌بینیم که جمشید، بزرگترین پادشاه اساطیری، وقتی خود را خدا دانست و کفر گفت، فره ایزدی را از دست می‌دهد. پس فره ایزدی نیز یک ویژگی معنوی و اکتسابی است و نه موروثی و طبعا پایدار هم نیست.

کارکرد شاهنامه در جهان امروز

اشاره شد که شاهنامه سند هویت ملی ایرانی است. باید دید در بین نظریه‌پردازان به هویت ملی چه نگاهی می‌شود؟ آرای برخی از نظریه­پردازان ملیت و هویت ملی با تعریف ملت ایران در تعارض است؛ یعنی ملت را یک پدیدۀ جدید می‌شمارند و اصلاً قبول ندارند ایران در گذشته ملت داشته است؛ این آرا به نظر من حاصل اندیشه‌های استعماری و مغرضانه است. طبق جمع‌بندی آرای کسانی که ارکان هویت ملی را برشمردند، خواهیم دید تمام این ارکان در ملت ایران و در همین شاهنامه مشاهده می‌شود و نشان می‌دهد ملت از دوران باستان در ایران وجود داشته است.

در جمع‌بندی من از آرای پژوهشگران، ده مؤلفه یا عنصر بنیادین برای هویت ملی می‌توان نام برد: 1- قلمرو تاریخی مشترک به معنای میهن؛ 2- نیا و تبار مشترک؛ 3- اساطیر و خاطرات مشترک؛ 4- فرهنگ کلان عمومی مشترک؛ 5- زبان میانجی و مشترک فرهنگی؛ 6- دین و مذهب مشترک (البته من در این بخش دارم نظرات دیگران را بازگو می‌کنم، و الا در بخش قبل من 5 مؤلفه را شمردم و دین و مذهب را ذیل فرهنگ مشترک گذاشتم)؛ 7- ارادۀ جمعی داوطلبانه، باور به ویژگی‌های مشترک و تعهد متقابل (حقوق و وظایف قانونی مشترک برای همۀ اعضا)؛ 8- قدرت و تداوم تاریخی (میراث سیاسی= دولت مشترک)؛ 9- اقتصاد مشترک با پویایی سرزمینی برای اعضا؛ 10- منش فعال مشترک (که برآمده از اندیشۀ ملی است).

تمام این اشتراک‌ها در تاریخ ایران قابل مشاهده است؛ هنوز هم برای ملت ایران وجود دارد. البته در مورد جغرافیا با یک مشکل مواجهیم که به آن اشاره خواهد شد؛ اما باقی موارد کم‌وبیش وجود دارد. بنابراین شاهنامه همان اندیشۀ ایرانی و فرهنگ ایرانی را دارد برای ما بیان می‌کند. قبلاً گفته شد که حماسه زمانی سروده می‌شود که ملت احساس خطر و آسیب کند؛ احساس کند موجودیتش امکان دارد از میان برود؛ اکنون نیز ما از چندین سال پیش این احساس خطر را در ایران داریم. دستِ‌کم از زمان جنگ‌های ایران و روس ما احساس شکست داریم. درست یا نادرست، تمام فریادهایی که ایران می‌کشد برای همین است که وجود خودش را ثابت کند. همۀ ما آگاهانه یا ناخودآگاه می‌دانیم گذشتۀ باشکوهی داشته­ایم. چسبیدن صرف به گذشتۀ باشکوه می‌شود باستان‌گرایی و هیچ کاربردی ندارد؛ اما کاری که فردوسی کرده، این بوده که ما گذشتۀ باشکوه را بدانیم و بعد از وضعیت کنونی ننگمان بیاید و بکوشیم شرایطمان را بهتر کنیم.

وقتی از یک سو عناصر تشکیل‌دهندۀ هویت ایرانی را کنار هم قرار می‌دهیم و از یک سو، یک دانش جدید در ایران و دانشی قدیمی‌تر خارج از ایران (ایران‌شناسی) را با آن عناصر مقایسه کنیم، می‌بینیم دقیقاً شناخت هویت ایرانی در زمینه‌های مختلف، با عناصر مختلفش، نامش می‌شود ایران‌شناسی.

بعد از پیدایش استعمار در غرب، برای به دست آوردن بیشترین سود از سرزمین‌های مشرق‌زمین، متوجه شدند ابتدا باید این سرزمین‌ها را شناخت و به همین دلیل روی آوردند به شناخت زبان، تاریخ، فرهنگ و جغرافیای این سرزمین‌ها و به افرادی که عهده‌دار این کار بودند، «شرق‌شناس» گفته‌اند. در یک مقطع زمانی، این کار از مشتی گزارش و کارهای پراکنده تبدیل به یک سری کارهای منسجم و علمی و از یک زمانی تبدیل به علم «شرق‌شناسی» شد. بخشی از این شرق‌شناسی که مربوط به ایران بود، در زبان انگلیسیIranian studies نام گرفت. بعدها احمد کسروی در کتاب شهریاران گمنام از اصطلاح «ایران‌شناسی» استفاده کرد و هانری کربن این اصطلاح را به فرانسوی ترجمه کرد.

«ایران‌شناسی» در هر یک از عرصه‌های تاریخ، فرهنگ، زبان، اسطوره‌شناسی و جغرافیا، یک تخصص علمی در علوم انسانی است. اما تمام این تخصص‌ها وقتی با یک نگاه جامع در مورد ایران انجام شود و حالت عمومی پیدا کند، می‌شود «ایران‌شناسی» که یک ماهیت میان‌رشته‌ای دارد؛ با این نگاه، فردوسی یک «ایران‌شناس» بزرگ است که کوشید ایران را بشناسد و بشناساند.

ما باید کوشش کنیم به فرزندان ایران و عموم ملت ایران، ایران را بشناسانیم. «ایران‌شناسی» برای ما جنبۀ خودشناسی دارد و این، دقیقاً همان کاری است که فردوسی انجام داده است. اگر خودمان را درست بشناسیم، اولاً می‌توانیم به ایران علاقه داشته باشیم که علاقه به ایران، بسیاری از مشکلات را قابل حل می‌کند و ثانیاً با شناخت ایران، می‌توان تصمیمات درست‌تری در عرصه‌های فردی، اجتماعی و حاکمیتی رسید. اگر ما امروز به بحران آب رسیده­ایم، به این دلیل است که ایران را نمی‌شناخته­ایم؛ فکر کرده­ایم و می­کنیم که برای توسعه باید همان کارهایی را انجام دهیم که کشورهای غربی انجام داده‌اند و چون در آن کشورها برای بهره‌برداری از آب و تولید انرژی، سد ساخته‌اند، ما نیز باید همین کار را انجام دهیم. بدین ترتیب آبی را که در ایران کیمیاست و همه جا پنهان (در انبارهای سرپوشیده) نگه داشته می‌شده تا آفتاب نخورد و تبخیر، در معرض آفتاب گرم این سرزمین قرار دهیم و بهرۀ این سدها برایمان، نابودی منابع آب شود.

طبیعتاً در دنیای مدرن، در کنار تمام عناصر هویتی که نامشان برده شد، «مدرنیته» هم یک عنصر است. این عنصر را هم ما همیشه خیلی خوب پذیرفته­ایم و پایداری ایران به این دلیل بوده که ایران در طول تاریخ، پذیرای فرهنگ‌های دیگر و نیز وام‌دهنده به فرهنگ‌های دیگر بوده است؛ یعنی ایران همیشه جهانی بوده است؛ رواداری و صلح‌طلبی ایرانیان هم عامل پایداری ایران بوده است؛ شاهنامه پیام‌آور صلح است. همۀ این‌ها را می‌توان از شاهنامه آموخت و اندیشید که در جهان امروز با پدیده‌های نو چطور باید رفتار کرد.

نکتۀ دیگری که در ایران‌شناسی اهمیت دارد و در ارتباط با شاهنامه هم مورد توجه است و برای ما مسأله‌ است و حل آن مشکل، «جغرافیای ایران» است. وقتی ما می‌گوییم ایران، ناگزیر دو ایران را می‌شناسیم؛ یکی ایرانِ محدود به جغرافیای سیاسی که در آن می‌توان حکمرانی کرد و یکی ایران بزرگِ فرهنگی که ایران تاریخی است و از دورۀ هخامنشی آن را داشته‌ایم و حتی هلاکوخان مغول که در تقسیم سرزمین‌ها بین وارثان چنگیز، حاکم ایران شد، نیز می‌کوشید قلمرو هخامنشیان را به دست بیاورد. ساسانیان، اشکانیان، تیمور، صفویان، نادر شاه و قاجاریه هم همین کار را کردند؛ یعنی مفهوم ایران همیشه و برای همه، همین بوده است. استعمار بود که ایران را تکه‌تکه کرد؛ حال آنکه هر یک از این تکه‌ها بخشی از ایرانِ فرهنگی است که با ما اشتراک دارد. ایرانِ سیاسی سرزمین مادر است و بخش‌های جداشده فرزندان ایران هستند. افعانستان، آسیای میانه، قفقاز، عراق، پاکستان، سواحل جنوبی خلیج فارس و عمدۀ سرزمین ترکیه، بخشی از ایرانِ تاریخی است. ما باید مثل مادر رفتار کنیم. اگر فرزندی به مادرش ضربه زد، مادر به او ضربه نمی‌زند. هدف ما اعتلای ایران است و با همسایگان خود نیز باید در همین چارچوب رفتار کنیم. این‌ها مجموعه‌ای از چیزهایی است که می‌توان از شاهنامه آموخت.

خبرنگار: محمدجواد محمد حسینی
کدخبر: ۱۴۸۷۷
ارسال نظر