اقدامات شاه در آستانۀ انقلاب، یک گام عقبتر از زمان مناسب خود بود/ عامل شکست حکومت سلطنتی شخص شاه بود
شامگاه جمعه، 20 بهمن 1402 در خانه «گفتارها» در شبکۀ اجتماعی کلابهاوس، نشستی با عنوان «صدای پای دگرگونی؛ نگاهی مستند به انقلاب ایران پس از 45 سال» با سخنرانی مجید تفرشی، مورخ و سند پژوه، برگزار شد. این نشست که قریب به 5 ساعت به طول انجامید با پرسش و پاسخ حضار همراه بود. مدیریت این جلسه نیز بر عهدۀ محمدرضا مهاجری بود.
به گزارش پایگاه خبری 24، مجید تفرشی در ابتدا سه نکته را به عنوان مقدمه بیان کرد: اول اینکه، موضوع انقلاب اسلامی با وجود گذشت 45 سال از آن، همچنان یک بحث نو و حاد است؛ موضوع، هنوز خیلی تاریخی نشده و همچنان برای عدهای سیاسی و ناموسی مانده است. بنابراین صحبت کردن در مورد آن با دشواری مواجه است؛ زیرا گوینده بهسرعت با اتهامِ جانبداری و نگفتن بخشی از واقعیتها روبهرو میشود. پس در این فضا تلاش برای زدودن انگارههای آبروبری و آبروخری کار سختی است.
دوم، مطالعه در مورد تاریخ انقلاب به جهاتی مهم است؛ چون بعضیها در نسل کنونی معتقدند که آنچه در 45 سال پیش رخ داده به ما ربطی ندارد. حال آنکه مطالعۀ انقلاب به عنوان آخرین انقلاب مهم قرن بیستم برای عدم تکرار اشتباهات پیشینیان، توجه بیشتر به کارهای صحیح صورتگرفته، شناخت جناحبندیهای داخل انقلاب، شناخت محیط پیرامونی ایران در منطقه و مناسبات بینالمللی، و شناخت اپوزوسیون آن زمان و این زمان (مقایسۀ تطبیقی) ضرورت دارد. از سوی دیگر ما در طول این 45 سال با روایتهای متعددی از انقلاب مواجه شدهایم که هر یک بخشهایی از واقعیت را نشان دادند و بخشهایی از واقعیت را پنهان کردند؛ چه روایتهای رسمی جمهوری اسلامی و چه روایتهای شبکههای فارسیزبان خارج از کشور. مشکل دیگر این است که در این روایتها خیلی از مطالب به عنوان فکت ممکن است درست باشد، اما چون ظرف زمان و مکان موضوعات بررسی نمیشود، نتایج غلطی از آن استخراج میشود.
سوم، تصور عمومی این است که راجع به تاریخ انقلاب خیلی کتاب و مقاله وجود دارد و منبع جدیدی در مورد آن وجود ندارد؛ حال آنکه تاریخ انقلاب در اسناد و مدارک بینالمللی خیلی کمتر دیده شده است، اسناد داخلی هم به دلایل مختلفی هنوز بهطور کامل در دسترس نیست و باید منتظر بود که آرشیوهای داخلی هر چه زودتر در اختیار محققان قرار بگیرد. در خارج هم اگرچه بسیاری از اسناد عمومی و دولتی آزاد شده است، اما اسناد سرویسهای امنیتی، عمدتاً هنوز آزاد نشده و از دسترس ما خارج است.
مروری بر حکومت محمدرضا شاه در سالهای 1320 تا 1356؛ قدمهای آرام به سمت قدرت مطلقه
این سندپژوه که روایت مفصل او از ماههای پایانی حکومت پهلوی، این شبها از برنامۀ «نرسیده به انقلاب» در شبکۀ تهران در حال پخش است، پس از ذکر این مقدمه، بخش نخست سخنانش را به مرور کلی وقایع سالهای 1320 تا 1356 اختصاص داد و گفت: اگرچه مردم در شهریور 20 از رفتن رضاشاه خوشحال بودند، اما محمدرضای ولیعهد در آن زمان نشانی از ذهنیتهای منفیای که مردم نسبت به پدرش داشتند، نداشت؛ بنابراین روی کار آمدن او با استقبال مواجه شد. تا پایان جنگ جهانی دوم که کشور اشغال بود، محمدرضا شاه و دولتهای او آنچنان ظهور و بروزی نداشتند، اما از سال 1324، پس از جنگ جهانی دوم، محمدرضا شروع کرد به تلاش برای دیده شدن. در جامعه هم هنوز به او به چشم یک پادشاهی که سابقۀ منفی ندارد، نگاه میشد؛ یک پادشاه دموکرات در یک حکومت مشروطۀ پارلمانی.
با آغاز جنبش ملی شدن صنعت نفت، محمدرضا با فاز اول نهضت همراهی کرد. ولی از همانجا کمکم با رفتارهایی مواجه میشویم که نشان از آن دارد که محمدرضا میخواهد حکومت کند نه سلطنت. از 30 تیر سال 1331 رویارویی شاه با دولت دکتر مصدق آشکار شد. بعد از وقایع 28 مرداد هم شاهد آن هستیم که زاهدی از همان روزهای اولیۀ نخستوزیری معتقد است شاه دارد در همۀ امور دخالت میکند و به مقامات خارجی از این موضوع گلایه میکند. در نهایت پس از دو سال، دولت زاهدی مجبور به استعفا شد و خودش هم برای همیشه از ایران خارج شد. پس حالا دیگر با شاهی مواجه هستیم که دارد به حکومت برمیگردد.
روی کار آمدن علی امینی، اصلاحات ارضی، حادثۀ 15 خرداد، کنرسیوم و تصویب مصونیت قضایی برای نظامیان آمریکایی که در فاصلۀ سالهای 40 تا 43 انجام میشود، عملاً حکومت شاه را دچار پوستاندازی کرد. وقتی حادثۀ 15 خرداد اتفاق افتاد و تعداد قابل ملاحظهای از مردم کشته شدند، البته شاید الان بعضی بگویند، تعداد زیادی کشته نبوده است، ولی آن موقع واقعاً کشتار گستردهای تلقی میشد؛ خصوصاً با توجه به روحیۀ خشن و بیرحم سرلشکر اویسی).
پس از خیزش و کشتار 15 خرداد، شماری از رجال مهم عصر پهلوی، از جمله حسین علا و برادران انتظام در منزل سرلشکر یزدانپناه دور هم جمع میشوند تا با هم تشریک مساعی کنند و به شاه گوشزد کنند این روش برخورد، روش مناسبی نیست و ممکن است در درازمدت مشروعیت و مقبولیت حکومت را از بین ببرد. وقتی گزارش برگزاری این جلسه به شاه میرسد، تمام این افراد که در بر کشیدن محمدرضا به قدرت و حتی برکشیدن پدر محمدرضا به قدرت سهم داشتند، برای همیشه از قدرت کنار گذاشته شده و بازنشسته و خانهنشین میشوند و تحت فشارهای امنیتی نیز قرار میگیرند. این مسئله، نمادی از این بود که شاه دیگر آن جوان محجوب و معصوم روزهای نخست سلطنتش نیست.
به موازات این پوستاندازی ما شاهد یک حادثۀ مهم اقتصادی هم هستیم. شاه شروع میکند به انجام یک سری اصلاحات در نظام بودجه و تجارت ایران. ابوالحسن ابتهاج یک نسلی از اقتصاددانان مدرن را تربیت کرد که بعد از مغضوب شدن وی سرکار باقی مانده بودند و در دهۀ 40، ایران، کشوری که هنوز نه قدرتمند بود و نه ثروتمند، توانست به حد بالایی از برنامهریزی و ساماندهی اقتصادی برسد که شاید در تاریخ معاصر ایران بینظیر باشد. اما در فاصلۀ سالهای 47 تا 52 با چند اتفاق، ایران دگرگون میشود و آن رشد معقولی که ایران داشت، متحول میشود.
از سوی دیگر، ایران با خروج نیروهای نظامی بریتانیا از خلیج فارس، آقا یا ژاندارم خلیج فارس شد. از مطالباتش نسبت به بحرین دست کشید، جزایر سهگانه را پس گرفت و همچنین بعد از جنگ دوم اعراب با اسرائیل و بحران نفتی پیشآمده، به خاطر بالا رفتن قیمت نفت، درآمد نفتی ایران چهار برابر شد. قدرت نظامی منطقهای و افزایش درآمدهای ایران، باعث شد تمام برنامهریزیهای گامبهگام، هوشمند و معقول تبدیل شود به یک رشد شتابان.
در این زمان شماری از اقتصاددانان و جامعهشناسان ایرانی، از جمله منوچهر آگاه، خداداد فرمانفرمائیان و مهدی سمیعی، پیش شاه میروند به او گوشزد میکنند این رشد شتابان که ناشی از درآمد هنگفت ناگهانی است، خطرناک است و برنامهریزی و مدیریت آن از لحاظ اقتصادی ضرورت دارد و همچنین اگر این رشد اقتصادی کنار یک توسعۀ سیاسی نباشد، میتواند برای کشور فاجعهبار باشد. شاه حرف این منتقدان مشفق را پذیرفت، ولی برعکس عمل کرد و حزب رستاخیز را تأسیس کرد. تقریباً همۀ طرفداران پهلوی هم بر این نظرند که تأسیس حزب رستاخیز از جمله اشتباهات راهبردی شاه بود.
بعد از این ماجرا نحوۀ اداره و مدیریت نفت ایران هم مطرح میشود. برای اولین بار شاه بهطور صد درصدی جزییات درآمد نفت را تحت کنترل خود میگیرد. به جز معدودی، به خصوص شخص شاه و دکتر رضا فلاح، هیچ کس از درآمد و هزینهکرد نفت بهطور دقیق خبر نداشت.
در همین سالها نفت به یک بحران بینالمللی تبدیل شد و ایران و عربستان سعودی در ماجرای نفت مقابل همدیگر قرار گرفتند. این نزاع در سال 56 در کنفرانس دوحه به اوج خود رسید. در این دوره طبقۀ متوسط جدید شکل گرفت؛ مهاجرت به شهرها اوج گرفت و پدیدۀ حاشیهنشینی ظاهر شد. حاشیهنشینها وقتی به شهرها وارد میشوند، متوقع میشوند. در دوران اقتدار پولی ایران، توقعات جدیدی برای طبقۀ متوسط ایجاد شد که حکومت شاه پاسخگوی این توقعات نبود. وقتی در آخر سال 55 مشکلات اقتصادی در ایران پیش میآید، تمام برنامهریزیهای اقتصادی به هم میریزد.
نکتۀ دیگر این است که از سال 50 به بعد، تمام گزارشهای ساواک و بسیاری از گزارشهای امنیتی غربی، تهدید علیه حکومت شاه را گروههای مسلح چپ و تا حدی گروههای ملی تلقی کردند. نیروهای مذهبی جزو خطرات حکومت شاه محسوب نمیشدند؛ بلکه یا به شاه متمایل هستند یا ساکت. اگر هم آیتالله خمینی زمانی تهدید بود، الان در تبعید و عمرش هم رو به پایان است. بنابراین تا سال 56 حکومت احساس میکند هیچ گونه رادع و مانعی ندارد و بدتر از آن، شاه، حرفشنوی ندارد.
تفرشی افزود: من در گفتوگوهایی که با بسیاری از رجال عصر پهلوی داشتم، همگی شاه را فردی ایراندوست معرفی میکردند، ولی میگفتند شاه از ایرانیها خوشش نمیآمد و حرف کسی را گوش نمیکرد و خود را بالاتر از پادشاهی مردم کشور جهان سومی مثل ایران میدید. در این دوره خریدهای نظامی ایران 20 برابر شد و خریدهای دیگر ایران هم افزایش قابل توجهی یافت. این رشد شتابان که با زیرساختهای کافی همراه نبود، جامعه را دچار یک نابرابری و مردم را ناراضی کرد. همچنین طبقۀ استخواندارِ مشفقِ منتقدِ حکومت روزبهروز کنار گذاشته میشدند و به جای آنها متملقین و چاپلوسان میآمدند.
انگلیسیها و آمریکاییها هم در این فاصله میپنداشتند که خطر و مشکل جدی شاه را تهدید نمیکند و هیچ اپوزیسیون قدرتمندی هم قادر به کنار زدن شاه نیست. تا آغاز سال 56 نگرانی از وضعیت ایران وجود نداشت. روی کار آمدن کارتر هم در این جهت بود که شاه بتواند خطرات را کنار بزند. البته بحثهای حقوق بشری در سالهای 54 و 55 علیه ایران خیلی فعال شده بود و چهرۀ حکومت شاه در عرصۀ بینالمللی مخدوش شده بود.
سال 1356: شنیده شدن اولین صداها برای دگرگونی
در اواخر سال 55 و اوایل سال 56 یک مشکل برای ایران به وجود آمد. بعد از یک دورۀ طولانی پردرآمدی و هزینهتراشی که طی آن گفته میشد ما اینقدر پول داریم که نمیدانیم با آن چه کنیم و طی آن به برخی کشورها پول قرض داده میشد (هم وام با بهرۀ پایین داده شد، هم وام بدون بهره و هم وام بلاعوض)، با تغییراتی در بازار انرژی و به وجود آمدن بحران نفتی بعد از کنفرانس دوحه در دسامبر 1976، سیاستهای اقتصادی ایران شکست خورد و ایران دچار بحران نقدینگی شد.
این مشکل تا جایی پیش رفت که از اول سال 56 تمام قراردادهای جدی خارجی ایران (اعم از تأسیساتی، اقتصادی، نظامی) یا یکجانبه از سوی ایران لغو میشود یا علیرغم میل طرف مقابل، تبدیل به تهاتر نفتی میشود. از اواخر دولت هویدا اعلام میشود ما پولی برای پرداخت نداریم و بجای آن نفت میدهیم. در این فاصله، کالاهای دپو شده در انبارها هم مشکل ایجاد کرد. چون زیرساخت مناسب وجود نداشت و راهها و وسایل حمل و نقل و بنادر ما ظرفیت کافی نداشت، کالاها در انبار مانده بود و حتی فاسد شده بود. اینها باعث به وجود آمدن نارضایتی و اعتراض شده بود.
تصور شاه و مشاوران او این بود که نارضایتیها ریشۀ اقتصادی دارد و با روی کار آمدن یک دولت کارآمدِ برنامهریزِ اقتصادی میشود جلوی این نابسامانیها و ریختوپاشها و شکستهای اقتصادی را گرفت. بنابراین در حالی که جامعه داشت با شتاب به سمت مطالبات سیاسی میرفت، شاه یک گام عقبتر دست به تغییرات اقتصادی زد و جمشید آموزگار را به عنوان نخستوزیر معرفی کرد. در همین ایام، بهطور گستردهتری نسبت به قبل، نام و آوازۀ مرجعیت آیتالله العظمی خمینی به عنوان رهبر اپوزوسیون ایران مطرح میشود. لذا در این شرایط، اصلاحات یا تغییر مناسبات و سیاستهای اقتصادی دیگر کمکی نمیکند. اگر اصلاحات اقتصادی سه سال قبل صورت گرفته بود، شاید میتوانست به بقای حکومت شاه کمک کند، ولی مثل سایر اقدامات بعدی شاه دیر انجام شد.
جمشید آموزگار سوای چند مقاله نسبتا کوتاه در فصلنامه ره آورد چاپ آمریکا، خاطرات زیادی از دوران خود بازگو نکرد؛ ظاهراً او به کسانی که پیشناد ثبت و ضبط خاطرات او را کرده بودند گفته بود: یا باید راست بگویم که در این صورت خوزنی کرده و به ولی نعمت خود خیانت کردهام، یا باید دروغ بگویم که در این صورت، خاطراتم بیارزش است. لذا او از معدود رجال دورۀ شاه است که خاطراتش را به صورت منظم و منسجم بیان نکرد.
اگرچه در این دوره فعالیتهای جبهۀ ملی و نهضت آزادی هم افزایش پیدا کرده بود، اما رهبری آیتالله خمینی به مدد مساجد و حسینیهها و جنبشهای دانشجویی خارج از کشور بهشدت در حال گسترش بود. این دانشجویان، مبلغ نقض حقوق بشر و مشکلات سیاسی ایران در دنیا شده بودند. حکومت شاه هم سیاست منسجمی در مقابله با آنان نداشت و نتوانست از حیث تبلیغاتی با آنان مقابله کند و چهرۀ منفی از شاه و ساواک در دنیا خیلی گسترده شده بود.
غرور و توهم شاهانه
تا سال 56 میتوان تمام این ریشههای اقتصادی انقلاب را میتوان شناسایی و ردیابی کرد، اما از اواخر سال 56 و اوایل سال 57 تمام این مطالبات و ناراحتیهای اقتصادی که کاملاً جدی بود، تبدیل به بغض سیاسی میشود. دیگر اینجور نبود که اگر شاه صد درصد مطالبات اقتصادی مردم را پاسخ میداد، موج انقلاب قابل مهار میشد. دلایل اعتراضات یک سال منتهی به انقلاب، مطلقاً سیاسی بود. علتش هم واضح بود؛ در یک دورۀ طولانی که بزنگاههایی وجود داشت که شاه میتوانست بعد از سال 32 ارتباط و علاقۀ مشترک سیاسی ایجاد کند، بهخصوص در سال 42 و 50 تا 52، عملاً با بیاعتنایی و غرور و بیتوجهی به نظرات مشفقان اطراف خودش، عملاً راه سازش را بست. به مخالفان نشان داد که راه سازشی وجود ندارد. راه میانه و اصلاح وجود ندارد؛ یا همینی که هست و یا سرنگونی. به همین دلیل میتوان گفت رهبر انقلاب ایران و عامل شکست حکومت سلطنتی شخص شاه بود.
تفرشی در ادامه گفت: یکی از کسانی که با او خیلی محشور بودم و خاطراتش را هم ضبط کردم، یک دیپلمات انگلیسی بود به نام هوراس فیلیپس. او بعد از جنگ جهانی دوم در شیراز کنسول بود و ضمنا هشت سال، از 1963 تا 1971 نفر دوم سفارت بریتانیا در ایران در زمان سفارت دنیس رایت بود. او وقتی بازنشسته شد در ایران به عنوان نمایندۀ یک کمپانی راهسازی مشهور انگلیسی به نام مولم فعالیت میکرد. او برای من تعریف کرد: من حدود 6 ماه قبل از پیروزی انقلاب وقتی برای انجام یکی از کارهایم به بندرعباس رفته بودم تا کالاهایی را ترخیص کنم (در این زمان دیگر دیپلمات نبود و بازرگان بود)، دیدم در تمام شهرهای کوچک و روستاهایی که از آن رد میشدم، مردم در حال اعتراض و تظاهرات علیه حکومت شاه هستند.
گسترۀ مخالفت با شاه برای من عجیب بود و ترسیدم. بعد از بازگشت به سفیر وقت، سر آنتونی پارسونز، گفتم شما که بهطور مرتب با شاه دیدار دارید، به او بگویید که اوضاع وخیم است و شهرهای کوچک چنین وضعیتی دارند. جواب شاه این بود که فیلیپس پیر و خرفت شده و نمیفهمد. من میفهمم که مردم شهرهای بزرگ با من دشمن هستند؛ چون به توقعات آنها نتوانستم جواب بدهم؛ اما مردم شهرهای کوچک که من همه جور نعمت به آنان دادم، امکان ندارد که علیه من قیام کرده و مخالف من شوند. اینها توهم است.
اشتباهات محاسباتی و ترس از گذشته
پس از انتخاب دیرِ آموزگار، انتخابِ دیر شریفامامی در تابستان 57 اتفاق افتاد. تصور نادرستی به شاه القا شده بود مبنی اینکه چون جعفر شریفامامی روحانیزاده و از یک خانوادۀ مذهبی است، میتواند جامعۀ خشمگین مذهبی را با حکومت آشتی دهد. حال آنکه اولاً پدر شریفامامی یک روحانی درجه سه و چهار بود و اعتبار زیادی بین روحانیت نداشت. ثانیاً خودش شدیداً در مظان اتهام فساد بود. ثالثاً او رییس لژ اعظم فراماسونری در ایران بود. بنابراین دولت شریفامامی از روز اول با شکست کار خود را شروع کرد. در این دوره دیگر انقلاب، ناگزیر است و امکان بازگشت وجود ندارد. آیتالله خمینی هم به فرانسه میرود؛ مرکز تبلیغات سیاسی. اینجاست که دیگر حکومت شاه دنبال گفتوگو و تعامل با آیتالله خمینی است، اما آیتالله دست بالا را دارد و دیگر خودش را در شرایطی نمیبیند که بخواهد با شاه دیدار کند.
در این شرایط پیشنهاد منتقدین داخلی که حالا میتوانند با شاه گفتوگو کنند، مشاوران بازمانده برای شاه و نمایندگان آمریکا و بریتانیا به شاه این است که یک دولت مقتدر نظامی که بتواند با فشار و خشونت انقلاب را سرکوب کند، سرکار بیاید. پیشنهاد همۀ اینها یک نفر بیشتر نبود: ارتشبد غلامعلی اویسی. اما شاه به دلایل مختلفی از جمله ترس از وقوع کودتایی مثل کودتای سوم اسفند، ترجیح میدهد ظاهراً به توصیههای منتقدان مشفق گوش دهد، ولی در عمل راه خودش را برود و به جای اویسی، غلامرضا ازهاری نخستوزیر میشود. ازهاری مطلقاً سابقۀ فعالیت جدی رزمی جدی نداشت و در ارتش نامحبوب بود و شائبۀ فساد داشت. به تعبیر داریوش همایون، شاه ننگ روی کار آوردن دولت نظامی را برای خودش خرید، اما دولتی را سرکار آورد که از دولت شریفامامی هم ضعیفتر و ناکارآمدتر بود.
روابط شاه و غرب در ماههای پایانی حکومت پهلوی
در خصوص مناسبات حکومت محمدرضا با کشورهای منطقه و جامعۀ بینالملل دو اغراق و افراط وجود دارد: یک نوع تاریخنگاری اصرار دارد شاه را کلا نوکر بی اختیار غرب نشان دهد و یک نوع تاریخنگاری هم میخواهد شاه را کاملا مستقل و غرب ستیز و انقلاب ایران را ناشی از دشمنی شاه با غرب نشان دهد و غربیها میخواستند شاه نباشد و از انقلابیون حمایت کردند. هر دو دروغ است و باعث شکلگیری قضاوتهای نادرست در مورد سالهای انتهایی حکومت شاه شده است.
تقریباً در همۀ کشورهای غربی، بین سیاستمداران، برخی مخالف شاه بودند. ولی گزینشی دیدن این دیدگاهها و تعمیم آن به حکومتهای غربی مبنی بر اینکه اینان مخالف حکومت شاه و خواهان براندازی بودند، دروغ محض است. تا جایی که میدانیم تا آبان 57 هیچ یک از حکومتهای غربی خواهان سرنگونی شاه و انقلاب در ایران نبودند. البته مخالفتهایی با شاه در برخی سیاستها مثل سیاستهای نفتی و تسلیحاتی وجود داشت، اما تا آبان 57 شاه متحد راهبردی غرب محسوب میشد.
از 13 آبان 57، مواضع غربیها در مورد انقلاب ایران، کاملاً متحول میشود. برای اولین بار در گزارشها میبینیم که دربارۀ موضوعِ دورانِ پس از شاه صحبت میشود. قبلاً در مورد مرگ شاه و آیندۀ ایران گمانهزنی شده بود، ولی ادامۀ ایران بدون حکومت پهلوی متصور نبود. دلیل این تغییر رویکرد غرب، یکی روی کار آمدن ازهاری بود و دیگری اصرار شدید شاه برای خروج از ایران. از اینجا دیگر دولتهای غربی دنبال مدیریت بحران و حفظ منافع و کاهش هزینههای خودشان هستند. البته در این میان، درک و برداشت و اطلاعات غربیها از رهبری آیتالله خمینی و متدینین طرفدار او بسیار کم بود. اطلاعات غربیها بیشتر معطوف به روحانیون تهران و آیتالله شریعتمداری در قم (به عنوان یک مرجع میانهروی غیر انقلابی) بود. بنابراین تصورات آنها ناقص و غیر دقیق بود. بعدها آنان اعتراف کردند که روحانیت را نمیشناختند و دستکم گرفته بودند.
بلندپروازیهای شاپور بختیار
تفرشی در بخش دیگری از سخنانش به روی کار آمدن دولت بختیار و متعاقب آن برگزاری نشست گوادلوپ اشاره کرد. او در مورد هر دو موضوع بهتازگی به تفصیل سخن گفته است. در مورد دولت بختیار و دولت او اخیرا گفتگویی با انصاف نیوز داشت و در مورد گوادلوپ هم چند هفته پیش در همین خانه گفتارها سخنرانی کرده بود.
خلاصۀ سخن او در مورد دولت شاپور بختیار این است که بختیار به شاه تحمیل شده بود. اگر شرایط مملکت عادی بود امکان نداشت که بختیار به مقام نخستوزیری حکومت شاه نزدیک شود و حتی بین گزینههای محتمل قرار گیرد. حتی اگر شاه هم برای انتخاب نخستوزیر به سمت جبهه ملی هم میل میکرد با وجود افرادی مثل کریم سنجابی، غلامحسین صدیقی، داریوش فروهر، کاظم حسیبی، جههانگیر حقشناس و … اصولاً مجالی برای بختیار پیش نمیآمد که او بخواهد نخست وزیر شود. فقط در آن شرایط استثنایی و مستاصلانه بود که بختیار توانست نخستوزیری را در اختیار بگیرد.
شاه از طرف فرح و از طرف انگلیسیها (به خصوص لرد جورج براون وزیر خارجه سابق بریتانیا) و اسرائیلیها برای انتخاب بختیار تحت فشار بود. شاه شخصا تمایل نداشت که بختیار نخستوزیر شود و این را در خاطراتش هم کموبیش اشاره کرده است. فشار لابی بریتانیایی-اسراییلی و تمایل خانم فرح پهلوی و همچنین پذیرش شرط خروج شاه از ایران بود که شاه را مجبور به پذیرش بختیار کرد. بختیار هیچ وقت در جبهه ملی و نهضت مقاومت نفر اول نبوده است و در جبهۀ ملی بختیار نماد لاییسیته، سکولاریسم و نماد برخورد اعتراضی یا کنایهآمیز و حتی بعضا توهینآمیز با نیروهای ملی مذهبی بود.
تفرشی در مورد گزینههای دیگر شاه برای انتخاب نخستوزیر از جبهۀ ملی گفت: سنجابی کاملاً میدانست که بدون جلب نظر امام خمینی نخستوزیری او به هیچ جایی نخواهد رسید؛ زیرا هم وضعیت ایران را میشناخت و هم به اندازۀ بختیار جاهطلب نبود که به هر قیمتی و از راهی و بدون توجه به تبعات آن، بخواهد اسم خود را به عنوان آخرین نخستوزیر دولت حکومت پهلوی ثبت کند. وضعیت دکتر صدیقی هم تا حدی متفاوت است. گرچه او هم سکولار بود، اما مانند بختیار ضد مذهب نبود و تعارض مستقیمی با مذهبیها نداشت. اما پیششرط و مسئلۀ صدیقی این بود که شاه از ایران نرود و بهدرستی معتقد بود که رفتن شاه از ایران حکومت و ارتش را متلاشی خواهد کرد. لذا عملا شخص دیگری نبود که شرط شاه برای خروج از ایران را برای نخست وزیر شدن بپذیرد.
تفرشی با اشاره به اقدامات بختیار در طول دوران نخستوزیری گفت: او در دوران کوتاه نخست وزیری خود انواع و اقسام پروژهها را پیش میبرد، ولی مهمترین مسئله بختیار این بود که گامبهگام بتواند همۀ منویات انقلابیون را به دست خود علنی سازد و بهنوعی از انقلاب پروژهربایی کند تا در نهایت بگوید همین کارهایی را که شما میگویید من انجام میدهم و نیازی به رهبری آیت الله خمینی و پیروزی انقلاب اسلامی نیست. به همین دلیل بود که آیت الله خمینی زمان بازگشت خود به ایران را علیرغم نظر مخالف برخی از مشاورانش خیلی جلو انداخت. او میدانست که ادامه یافتن دولت بختیار میتواند به ضرر انقلاب و اهداف آن تمام شود. در همین دوران کوتاه نخستوزیری بختیار شاهد چندین اقدام بودیم، از جمله لغو بسیاری از خریدهای خارجی ارتش که عمدتا خریدهای مهم و راهبردی از بریتانیا و آمریکا بود، مسئلۀ آزادی مطبوعات و آزادی زندانیهای سیاسی که به سرعت انجام میگرفت، دستورِ انحلال ساواک و خروج ایران از پیمان نظامی سنتو.
ب گفته تفرشی، اگر شاه دو یا سه سال پیش دولت جبهۀ ملی را سر کار میآورد، شاید میتوانست به بقایش کمکی کند، ولی در این زمان، دیر بود. تمام اقدامات شاه یک یا دو گام عقبتر از موج انقلاب است و وقتی این اقدامات انجام میشود که دیگر اثرگذاری خود را از دست داده بود.
در مورد گوادلوپ هم خلاصۀ سخن این است که اولاً موضوع ایران، تنها یکی از موضوعات این نشست بود و دلیل اصلی برگزاری نشست، «شفافسازی نقاط خاکستری بین اروپا و آمریکا» بعد از به قدرت رسیدن جیمی کارتر بود. ثانیاً چنانکه از خلال اسناد مذاکرات نشست گوآدلوپ به دست میآید، در هیچ بخشی از این گفتوگوها، هیچ یک از حاضران، انقلاب اسلامی و برقراری جمهوری اسلامی را مورد تأیید قرار نداده و مذاکره و معاملهای در این مسیر صورت نگرفت. حاضران در این نشست، ضمن تلاش نومیدانه برای حفظ حکومت پهلوی، توجه داشتند که در شرایط سرنگونی حکومت محمدرضا شاه و دولت بختیار، ایران در بند کمونیسم و حامیان اتحاد شوروی نیافتد.
در واقع مسئلۀ ایران در گوآدلوپ، رفتن شاه و تعیین حکومت بعدی نبود و دغدغۀ نخست سران آمریکا، آلمان، بریتانیا و فرانسه، نگرانی از جانشینی کمونیسم و حامیان شوروی در ایران پس از سلطنت بود؛ عدم مداخلۀ شوروی در امور ایران، جلوگیری از تبدیل ایران به حوزه نفوذ کمونیسم و بلوک شرق پس از تغییر نظام سیاسی کشور و بحث تبعات انقلاب در منطقه (در چهارچوب جنگ سرد) بر دیگر مسائل مربوط به ایران چیرگی داشته است. به عبارت دیگر، هدف آنان تصمیمگیری در مورد منافع غرب برای ایرانِ پس از شاه بود. براساس اسناد، در این نشست، بر ادامۀ حمایت از حکومت سلطنتی و دولت جدید بختیار تاکید شده، ولی درباره عزم خود شاه در مقابله با انقلاب و توان دولت بختیار ابراز تردید شده است.پ
معجون دکتر ایادی برای شاه
تفرشی به بیماری شاه هم اشاره کرد و گفت: از اوایل سال 50 بیماری خونی شاه توسط پزشک فرانسوی شاه معلوم میشود. داریوش همایون در گفتوگویی که با من داشت، مدعی بود: ارتشبد عبدالکریم ایادی مشاور و ندیم شاه که به گفته برخی، واسطۀ برخی عیاشیهای شاه بود، مخفیانه یک معجونی درست کرده بود برای افزایش قوۀ جنسی که فقط خودش، علم و شاه مصرف میکردند؛ از قضای روزگار، هر سه نفر به یک نوع بیماری مشکوک خونی از دنیا رفتند. البته این روایت داریوش همایون بود که به گفته تفرشی باید مورد راستی آزمایی قرار گیرد.
به هر حال از سال 50 این بیماری برای خود شاه معلوم شده بود، ولی بهشدت پنهان نگه داشته میشد. میگویند حتی فرح، در اواخر سال 55 متوجه این موضوع شد. اما این بیماری آنقدر حاد و پیشرفته نبود که شاه را فلج کند. در فیلمهای باقیمانده از شاه، میبینیم که تا اواخر سال 56 شاه سرحال است، اما با اوجگیری انقلاب، این بیماری هم شدت پیدا میکند و توام میشود با ترس و بیعلاقگی شاه برای ماندن و مزید بر علت میشود. غربیها هم همیشه میدانستند شاه مریض است و مشکلاتی دارد، اما آنان نیز از اوایل سال 57 متوجه حاد بودن موضوع میشوند. جزئیات بیماری را تا جایی که میدانم، فقط فرانسویها میدانستند.
تحلیل سفیر وقت بریتانیا از حوادث منجر به انقلاب
بخش پایانی سخنان تفرشی اختصاص داشت به گزارش آنتونی پارسونز، سفیر وقت بریتانیا در ایران. پارسونز در پایان مأموریت خود که در آستانۀ خروج شاه از ایران بود، یک گزارش تهیه کرده است و طبعاً برای آگاهی از این دوران، گزارش پارسونز اهمیت دارد. او وقتی به ایران آمد، نگاهی خیلی مثبتی داشت؛ ورود او همزمان با اوج روابط ایران و انگلیس بود؛ خصوصاً از لحاظ اقتصادی و تسلیحاتی. گفته میشود یک چهارم اقتصاد انگلیس وابسته به مناسبات انگلیس با ایران بود. پارسونز متهم ردیف اول غفلت انگلیس از اوضاع ایران است. بعد از انقلاب مدام گفته شده که پارسونز به خاطر نگرانی از به هم خوردن روابط اقتصادی ایران و انگلیس، گزارشهای انتقادی علیه شاه نمینوشت و میخواست یک چهرۀ مثبت و با ثبات از حکومت شاه ارائه کند و وقتی همه چیز تمام شد، یک دفعه گزارشهایش تغییر کرد. لذا خیلی در مظان اتهام است.
گزارش تودیعی و پایان ماموریت پارسونز، 18 ژانویه، دو روز پس از خروج شاه از ایران نوشته شده است. چند نکته از این گزارش را بهطور خلاصه ذکر میکنم: 1- در ماههای گذشته رژیم قدرتمند شاه به زیر کشیده شده است و ناآرامیهای سراسری مدنی اقتدار شاه را علیرغم حمایت عناصر وفادار ارتش به چالش کشیده است. 2- ما اپوزوسیون شاه را در گروههای دانشجویی، بازاریان و مذهبیها شناسایی کردیم، ولی مسئلۀ مهم این است که در یک دورۀ طولانی اهمیت جنبش دانشجویی و جنبش مذهبی را دستکم گرفتیم. 3- قدرت اپوزوسیون تحول پیدا کرد و برخلاف دستاوردهای واقعی حکومت شاه و آرزوی او برای رسیدن به تمدن بزرگ، مخالفت افزایش یافت، چون اپوزوسیون مردمان را به امید آزادی و آنچه در حکومت شاه نمیدیدند، به نفع آرمانهای اسلامی برانگیخته و متحد کرد. 4- علیرغم انقلاب شاه و ملت، شاه هرگز نتوانست یک رابطۀ مستقیم و مناسب بین خودش و مردم ایجاد کند.
فرازهای بعدی گزارش تودیعی پارسونز این گونه بود: 5- روند سریع رشد اقتصادی و تحولات اجتماعی بعد از سال 1973، عملاً موجب شد نیروهای اپوزوسیون هم علیه این تغییرات شتابان فعال شوند و این تحولات را به انتقاد و سخره بگیرند. لذا این تحولات از 1973 به بعد به جای اینکه به استقرار و ثبات حکومت شاه کمک کند، برعکس عمل کرد. 6- شاه زمان مناسبی را برای آزادسازیهای سیاسی و اقتصادی انتخاب نکرد و جامعه زمانی این تحولات را دید که از شاه ناامید شده بود. این تغییرات به جای کمک به حکومت شاه، باعث شد مردم تصور کنند شاه ضعیف شده و این تغییرات از سر استیصال است. 7- نیروهای اپوزوسیون از دورۀ قاجار، در طول 80 سال اخیر متلاشی شده بودند و به جایی نرسیده بودند؛ از جمله زمینداران و روشنفکران. نیروهای مذهبی توانسته بودند با کمک بازاریها این خلأ را پر کنند.
بخشهای بعدی گزارش تودیعی پارسونز میافزاید: 8- هدف گروه اصلی اپوزوسیون در اوایل ملایم بود و دیدگاه آنها کاملاً معتدل بود و میخواستند در جامعه تغییرات تدریجی صورت بگیرد؛ ولی با اشتباهاتی که شاه انجام داد، جامعۀ سنتی تند شد و نیروهای رادیکال مذهبی توانستند رهبری را بدست آورند. 9- امروز با یک شرایط انقلابی مواجه هستیم؛ شاه رفته، اقتصاد نابود شده، دولت فعلی بیاعتبار است، آیندۀ وفاداری ارتش کاملاً مبهم است، تندروان دست بالا را دارند، خمینی رهبری عالی دارد، ولی هنوز امکان هماوردی دیگران با او وجود دارد و او صد درصد همه چیز را در اختیار ندارد و جمهوری اسلامی هنوز ناگزیر به نظر نمیرسد (به نظر میآید این بند از گزارش، خوشخیالی بود) و ارتش همچنان ممکن است بتواند واکنش نشان دهد.
در فراز پایانی و نتیجه گیری گزارش پایان ماموریت پارسونز آمده بود: 10- در این شرایط، منافع بریتانیا در این بود که از شاه حمایت میکرد که حمایت کردیم، ولی هر اتفاقی بیفتد باید خودمان را با آن سازگار کنیم تا هزینهها و خسارتها کاهش پیدا کند. آینده برای همه نامشخص است، ولی باید مدیریت بحران کنیم.
جمعبندی و نتیجهگیری
پس از این گزارش، تفرشی با جمعبندی مطالب گفت: تصور اینکه حکومت پهلوی در شرایطی منقرض شد که همه چیز رو به ثبات و قوام بود و هیچ مشکلی در مملکت وجود نداشت، تصور برساختۀ «من و تویی» است. همانطور این تصور که حکومت شاه سراسر تباهی بود و شاه یک مزدور وابستۀ بیاختیار بود، برساختۀ تاریخنگاری پس از انقلاب است که این هم نادرست است. ریشههای انقلاب را در سیاستهای نادرست شاه در بزنگاهها باید جستوجو کرد.
عدم گفتوگو با مخالفین میانهرو باعث شد عملاً در دورۀ پایانی حکومت، رهبری انقلاب در دست آیتالله خمینی بیفتد که ایشان هم از ابتدا سازشناپذیر نبود؛ ایشان هم در دهۀ 40 شعار براندازی نمیداد، ولی بهتدریج با ناامیدی از گفتوگو و ارتباط با حکومت شاه، ایشان و هوادارانشان به سمت براندازی رفتند. ضمن اینکه در سالهای 54 و 55 امیدی به این کار نداشتند، شرایط به سمتی رفت که با ایجاد فضای باز سیاسی در کشور بر اثر نگرانیهای آمریکا و به دلیل سوء مدیریت ساواک که مردم را از حکومت شاه متنفر کرده و آن را نامشروع کرده بود، جامعه به این نتیجه رسید که حکومت شاه اصلاحپذیر نیست و هر کسی بیاید بهتر از شاه است. شاه هم نیت و انگیزه و اراده و توان مقابله را مثل سال 42 نداشت. شدت گرفتن بیماری وی هم باعث شد که شاه دنبال رفتن از کشور باشد.
آخرین نکته این است که علاوه بر همۀ این موارد، اگر رهبری کاریزماتیک و متحدکنندۀ آیتالله خمینی نبود، شاید انقلاب ایران به این زودیها پیروز نمیشد. آنچه پس از انقلاب از مشکلات مختلف رخ داده نباید باعث شود فکر کنیم، انقلاب از اول اشتباه بوده است؛ شرایط انقلابی را باید در زمان و مکان خودش بررسی کرد. اگرچه باید فرهیختگان جامعه بسیاری از مشکلات پس از انقلاب را پیشبینی میکردند، اما اینها نمیتوانست مانع پیروزی انقلاب شود.
تدوین و نگارش: محمدجواد محمدحسینی