چرا اطرافیان بشار به حاکمان جدید پیوستند؟
رهبران سیاسی در هر ردهای باید خود را از بزرگترین نعمت که همان مشاوران مستقل و حقیقتخواه است، محروم نکنند. ولی به طور کلی افرادی مثل اسد یا صدام حسین قادر به چنین کاری نیستند.
به گزارش 24 آنلاین، عباس عبدی در روزنامه اعتماد نوشت:
یکی از کارشناسان منطقه در تحلیلی پیرامون علت شکست بشار اسد به نکتهای اشاره کرده که خلاصه آن چنین است: «از شگفتیهای سوریه پسااسد تغییر موضع سریع مدافعان سرسخت دیروز او است که به «انقلابیون دوآتشه» امروز تبدیل شدهاند. چرخش ۱۸۰ درجهای مدافعان دیروز بشار اسد پس از سقوطش چنان است که در حمله به او از مخالفان سرسختش گوی سبقت میربایند. اگر اسد به روی این چاپلوسان خاک میپاشید تا پرده از برابر چشمانش بیفتد و حقیقت و واقعیت در سوریه را عینا درک کند، چه بسا این سرنوشت را پیدا نمیکرد.»
قصد رد این تحلیل را ندارم؛ چه بسا در نگاه اول درست هم هست، ولی میخواهم از زاویه دیگری به ماجرا نگاه کنم.
مقصر این افراد نیستند، مقصر واقعی همان بشار اسد است که چنین افرادی را دور و بر خود جمع کرده بود. میتوان با اطمینان گفت که ممکن نیست رهبران سیاسی بخواهند ولی افراد خیرخواه در اطراف آنان پیدا نشوند تا حقیقت را به آنها بگویند.
اتفاقا چنین افرادی به طور معمول کم هم نیستند، ولی به مرور بر اثر سیاستهای نادرست به حاشیه رفته و سپس حذف میشوند. نمونه آن محمدرضا پهلوی است. او حتی حاضر نبود که توصیههای دوست قدیمی و نزدیک خود اسدالله علم را بشنود و عریضه او را پاره کرد و پاسخ تند و بیادبانهای داد. خوب روشن است که در چنین شرایطی بقیه افراد نیز ماستهای خود را کیسه میکنند و مطابق همان ضربالمثل معروف در تاریخ سیاسی ایران رفتار میکنند و فقط کسانی در اطراف او میمانند که به قول معروف نوکر اعلیحضرت هستند و نه نوکر بادمجان.
پس افرادی که به ظاهر فوری تغییر موضع میدهند از ابتدا هم در خدمت حقیقت نبودهاند و به همین دلیل نیز مورد پذیرش درگاه اسد بودهاند و آنان خادم اسد بودهاند و نه خادم حقیقت و حالا که اسد نیست، دیگر دلیلی ندارد که به او خدمت کنند و در خدمت مخدوم دیگری در خواهند آمد و این پدیده نه تنها شگفتانگیز نیست، بلکه خیلی هم طبیعی است. در واقع آنها رنگ خود را عوض نکردهاند؛ از ابتدا به همین رنگ بودهاند.
تغییر رنگ آنان مثل آفتابپرست است و به رنگ زمینهای که روی آن راه میرود در میآید.
رهبران سیاسی نیازمند آن هستند که خودشان خواهان مشاورانی منتقد و خلاق و حقیقتجو باشند، مشاورانی که خادم حقیقت باشند. البته به طور طبیعی و در هر حال این رهبران سیاسی هستند که تصمیم نهایی را میگیرند، ولی پیش از تصمیم نهایی باید مشورتهای گوناگون را بگیرند، نه آنکه تصمیم آنان بر مشاوران بله قربانگو باشد و نظرات سیاستمدار را تایید کنند.
رهبران سیاسی در هر ردهای باید خود را از بزرگترین نعمت که همان مشاوران مستقل و حقیقتخواه است، محروم نکنند. ولی به طور کلی افرادی مثل اسد یا صدام حسین قادر به چنین کاری نیستند. میپرسید چرا؟ به این علت که شنیدن حقیقت نیازمند داشتن قدرت بالا نزد رهبران سیاسی است. البته قرار نیست که همه مشاوران حقیقت را بگویند، ولی شنیدن نظرات مخالف حقیقت چندان کار سختی نیست. اگر کسی به ما بگوید ۲ به علاوه ۲ میشود ۵، به راحتی میشنویم، چون قادر به رد آن هستیم. ولی اگر نخواهیم حقیقت را بپذیریم و دنبال توهمات خود باشیم، اجازه نمیدهیم که کسی بگوید ۲ به علاوه ۲ میشود ۴. شنیدن این برای ما بسیار سخت خواهد بود.
این قاعده برای آزادیهای رسانهای نیز وجود دارد. هنگامی که آزادی باشد، همه حرفهایی که زده میشود نه لزوما منطقی است و نه لزوما صادق است. حرفهای مبتذل و دروغ هم گفته میشود. ولی مخالفت با آزادی به این دلیل نیست که حرفهای نادرست و دروغ گفته میشود، چون مقابله با آنها بسیار ساده است و این توجیه مخالفت با آزادی است.
ریشه اصلی مخالفت با آزادی خطری است که از سوی تحلیلها و اخبار مطابق با واقع و منطقی احساس میکنند. بنابراین بشار اسد نهتنها به صورت این افراد خاک نباشید که گُل پاشید و خاک را به صورت مشاوران امین خود پاشید. از سوی دیگر مگر میشود که کسی در سطح بشار اسد بخواهد که بداند در کشور چه میگذرد و به آن توجه نکند یا مطلع نشود؟ کافی است به آمار رسمی نگاه کند؛ همه چیز به دست او خواهد آمد. این گونه نیست که گمان کنیم عدهای مجیزگوی دور افراد را گرفتهاند و اجازه نمیدهند از حقیقت مطلع شود.
حقیقت از همه پستهای بازرسی، از همه حفاظتهای امنیتی، از همه دیوارهای بلند و سیمخاردار کاخها و از هر مانع و رادعی عبور خواهد کرد. ولی هنگامی که نخواهیم بشنویم و همواره بگوییم انشاءالله گربه است، شنیده و دیده نخواهد شد و نتیجه همین خواهد شد.
نکته مهم دیگر مفهوم مشارکت است. چرا افراد از حاکم معزول یا فراری تبری میجویند؟ چون خود را در فرآیند شکل گرفته منجر به سقوط او دارای نقشی نمیبینند. اینکه برخی افراد کارگزار او بودهاند، دلیل بر مشارکت نمیشود. این حد از کارگزاری، پایینترین سطح حضور است. مشارکت واقعی، حضور آگاهانه و داوطلبانه در شکل دادن به یک فرآیند سیاسی است. حضورهای منفعلانه را نباید مشارکت نامید. این نوعی خودفروشی است که هر لحظه میتوان خود را به کسی فروخت. البته این موجب رفع مسوولیت از این افراد نمیشود ولی آن را نمیتوان مشارکت به معنای واقعی دانست.
اگر کسی مشارکت در فرآیند کرده باشد، تا پایان نیز مسوولیتپذیر خواهد بود حتی اگر بفهمد اشتباه کرده است آن را هم اذعان خواهد کرد. بنابراین اگر بخواهم یک گزاره مهم این یادداشت را برجسته کنم، این است که قدرتمندترین رهبران سیاسی کسانی هستند که مشاورانی مستقل و حقیقتگو و نیز فضای عمومی آزاد دارند و تا حد ممکن نیز نظرات درست و نادرست را میشنوند و البته از بهترین آن تبعیت میکنند. (یتبعون احسنه)