نژاد بهرام: قدرت اصلیترین عامل برای بروز خشونت علیه زنان است
قدرت اصلیترین عامل برای بروز خشونت علیه زنان است. این مهم نه تنها در عرصه خصوصی، بلکه در حوزه عمومی نیز به روشنی قابل درک است.
به گزارش 24 آنلاین، زهرا نژادبهرام در یادداشتی با عنوان «قدرت عامل اصلی خشونت علیه زنان است» در روزنامه اعتماد نوشت:
ابراز قدرت تلاش برای نمایش و اعمال آن در کنار بهرهگیری از ظرفیت فیزیکی وابسته به جنسیت، مهمترین شاخصه بروز خشونت علیه زنان است. در نگاهی به تاریخ بشریت به روشنی موضوع قدرت و نحوه و تلاش برای اعمال آن قابل مشاهده است، اما اعمال قدرت علیه زنان دایره وسیعتری دارد که شناخت آن میتواند در پیشگیری و بروز آن ممانعت به عمل آورد.
آنجا که نیروهای نظامی در عرصه نبرد با بارش بمبها و سلاحها گوناگون سعی در کشتار جمعی مردمان غیرنظامی میکنند، زنان هستند که تاوان میدهند؛
آنجا که در خانه همسر، برادر، پدر و... سعی در کنترل رفتار زنان دارند، این زنان هستند که رنج میبرند؛
آنجا که در خیابان فضا برای عبور و مرور زنان محدود میشود تلاش برای قدرتورزی علیه زنان نمود پیدا میکند
آنجا که نابرابری در فرصتهای شغلی و محرومیت زنان از منابع مالی و وابستگی آنها به مردان خانواده بیان میشود، تلاش برای کنترلگری و اعمال قدرت بر آنان معنا مییابد؛
آنجا که مردان خانواده به خود اجازه میدهند که با ضرب و شتم به خواستههای خود برسند یا با تحقیر و نادیدهانگاری فضا را برای زندگی زنان محدود کنند، عینیت اعمال قدرت را بر آنها تعریف میکنند؛
آنجا که فقر گسترده در میان زنان رواج پیدا میکند و آنها مجبورند برای ادامه حیات دست به تحقیرآمیزترین رفتارها بزنند، خشونت ناشی از گرسنگی بر آنها اعمال میشود؛
به عبارت دیگر اعمال قدرت تنها فردی نیست، بلکه به صورت سیستماتیک با ابزارپنداری نسبت به زنان به امری شایع در میان سیاستورزان قابل مشاهده است. تداوم جهان «قدرتورز» به جهان «قدرت وابسته به جنس» به عارضهای بلندمدت مبدل شده که نیاز به بر هم ریختن این نظم برای عبور از خشونت علیه زنان الزامی است.
در همین راستا برخی نظریهها، خشونت را یک ابزار نظارتی تعریف کردهاند که بازتاب روابط نابرابر قدرت در جامعه و ضامن حفظ روابط نابرابر است. بر اساس گزارش سازمان بهداشت جهانی حدود یکسوم زنان ١٥ساله یا بالاتر، بین ٧٣٦ میلیون تا ٨٥٢ میلیون نفر، در زندگی خود نوعی خشونت جنسی یا جسمی را تجربه خواهند کرد. جمهوری دموکراتیک کنگو با ٤٧درصد بیشترین میزان را در میان این گروه سنی در جنوب صحرای آفریقا داشته و پس از آن گینه استوایی ٤٦درصد، اوگاندا ٤٥درصد و لیبریا ٤٣درصد قرار دارند. کمترین میزان خشونت در جنوب و شرق اروپا و آسیای مرکزی و شرقی مشاهده شده است. در انگلیس، ٢٤درصد از افراد ١٥تا ٤٩ سال از سوی شریک زندگی خود مورد آزار و اذیت قرار گرفتهاند.
در این میان خودکشی یکصد زن به صورت دستهجمعی در سودان به دلیل قتل مردان آن دهکده و ترس از خشونت جنسی توسط نظامیان قابل تامل است؛ خشونت جنسی علیه زنان و دختران در جریان درگیریها و جنگها به صورت خاص چالشی بزرگ است که بهطور مداوم نادیده انگاشته میشود. زنان و دختران سودانی از سن ۹ تا ۶۰ سال قربانی خشونت جنسی هستند؛ این خشونت جنسی شامل تجاوز جنسی و تجاوز گروهی میشود. جنگ سودان یکی از درگیریهای بسیار خشونتبار جهان که از جهات مختلفی رکورد رنجهای ناشی از جنگ و درگیریهای نظامی را در جهان شکسته است؛ این جنگ برای زنان سودانی پیامدهایی داشته که زندگی آنها را به شدت دچار بحران کرده است.
در این میان جنگ غزه و لبنان و آوارگی و محرومیت و رنج و گرسنگی و تعرضهای گوناگون در کنار آوارگی و فقر، خانه به دوشی و تعرضهای گوناگون در اوکراین انکارناپذیر است؛ این همه گستره خشونت علیه زنان را از خاورمیانه تا عمق اروپا به نمایش درآورده است هر چند در قوانین جنگی به این موارد اشاره رفته، اما حقیقت این است که جهان برای نفی خشونت علیه زنان هنوز در کشاکش قدرت برتری است حتی در خانه. همه این موارد موید تلاش برای نمایش قدرت و اعمال آن بر زنان است که از نگاه صاحبان قدرت رسمی و غیررسمی ضعیف محسوب میشوند و اعمال خشونت بر آنها امری عادی تلقی میشود. چراکه آنها قدرت خود را دارای نوعی حقانیت میدانند و چرخه طبیعی را نوعی تفسیر میکنند که حقانیت وابسته به جنسیت است و مردان در این امر مسوولیت طبیعی دارند.
این مهم دو اثر دارد؛ نخست آنکه اعمالکننده قدرت را در مقام حقانیت تعریف میکند. دوم آنکه این امر را تسری میدهد به کسی که به او اعمال قدرت میکند و او نیز در برخی موارد آن را پذیرا میشود و به نوعی الینه ذهنی برای او ایجاد میکند و اینجاست که مساله خشونت خانگی به امری عمومی و جدی تبدیل میشود. آنگونه که بسیاری از خشونتدیدگان در خانه حاضر به اظهار آن نیستند. این مهم به سه دلیل عمده صورت میپذیرد؛ نخست پذیرش قدرت وابسته به جنسیت و دوم ترس از قضاوت اجتماعی و سوم نداشتن امکان دادرسی و حقجویی، چراکه امر اعمال قدرت از سوی مردان به زنان در قالب خشونت ظاهرا گزارهای پذیرفته شده معنی میشود؛ این مهم به خصوص در کشورهای در حال توسعه که رویکردهای سنتی نسبت به زنان در آن عادیسازی شده بیشتر قابل مشاهده است.
تسری این نگاه در طول تاریخ منجر به فجایع و درد و رنج زنان شده است و حتی کنفرانسهای بینالمللی و شورای امنیت و مجمع عمومی سازمان ملل هم نتوانسته این مسائل را حل کند، چراکه تا قدرت وجود دارد و کنترل نشده اعمال میشود خشونت چه در خانه، چه در خیابان، چه در آفریقا، چه در امریکا و... زنان را تحت تاثیر قرار میدهد.
به نظر میرسد جهان به دو قسمت مردانه و زنانه مبدل شده و حاکمان مردان هستند که باید در همه زمینهها اعمال قدرت کنند و زنان را در کنترل خود داشته باشند و از حقوق بشری و انسانی محرومشان کنند. انواع اعمال قدرت و کنترل از رفتارهای خانوادگی تا معاشرت با دوستان گرفته از تحصیل تا جستوجوی کار، از آغازگری جنگها و درگیریها تا صلحهای مسلح، از ضرب و شتم دختران و زنان در خانواده تا قتل آنها جملگی در جهان مردان حقانیت و مشروعیت دارد. از اینرو لازم است با نگاهی دوباره به تقسیمبندی نانوشته جهانها تلاشی فراگیر از سوی افکار عمومی جهان و سیاستورزان برای کاهش رنج و درد زنان که ناشی از خشونت وابسته به جنسیت است، صورت پذیرد و کنوانسیونها و جلسات و کنگرهها با بازنگری بر آموزهها به نوعی دیگر جهان را تعریف کنند که زنان و مردان را در قدرت برابر بدانند و مانع اعمال خشونت علیه زنان شوند، این مهم موثر واقع نمیشود مگر آنکه قوانین کشورها به صورت جدی در مقابله با این پدیده خطرناک تدوین شوند و جان و روح زنان را از خشونت دور کنند.