آه؛ ای لیتانیِ مغموم!
۴۰ سال بعد از آنکه تئودور هرتزل، روزنامهنگار اتریشی-مجارستانی که از او بهعنوان بنیانگذار صهیونیسم سیاسی یاد میشود و دیدگاه او از تشکیل یک دولت یهودی مبنای شکلگیری اسرائیل شد، ریاست اولین کنگره صهیونیسم در بازل سوئیس را بر عهده گرفت تا نطفه عملیات اختراع کشوری برای قوم یهود گذاشته شود، در سال ۱۹۳۷ کمیسیون پیل -کمیسیون بریتانیایی که ظاهرا برای «حفظ تقدس اورشلیم و بیتلحم» فعالیت میکرد- اولین پیشنهاد رسمی برای چندبخشکردن سرزمین فلسطین را ارائه کرد
۴۰ سال بعد از آنکه تئودور هرتزل، روزنامهنگار اتریشی-مجارستانی که از او بهعنوان بنیانگذار صهیونیسم سیاسی یاد میشود و دیدگاه او از تشکیل یک دولت یهودی مبنای شکلگیری اسرائیل شد، ریاست اولین کنگره صهیونیسم در بازل سوئیس را بر عهده گرفت تا نطفه عملیات اختراع کشوری برای قوم یهود گذاشته شود، در سال ۱۹۳۷ کمیسیون پیل -کمیسیون بریتانیایی که ظاهرا برای «حفظ تقدس اورشلیم و بیتلحم» فعالیت میکرد- اولین پیشنهاد رسمی برای چندبخشکردن سرزمین فلسطین را ارائه کرد؛ پیشنهادی که هم فلسطینیان و هم آژانس بینالمللی یهود آن را نپذیرفتند. صهیونیستها البته رؤیای بزرگتری در سر داشتند؛ چه رؤیایی؟ خواهیم گفت. دیوید بن گوریون، رهبر جنبش صهیونیستی (از دهه ۱۹۲۰ تا ۱۹۶۰) همان زمان به همراه دستیارانش روی سلسلهای از طرحها کار میکردند که هدف آنها یک چیز بود؛ اخراج فلسطینیان از سرزمینشان و اشغال وطن آنها با هدف ساختن کشوری برای یهودیان. برای مثال طرح C یا به زبان عبری طرح گیمل، مجموعهای از برنامهها بود که «کشتن رهبران سیاسی فلسطین، کشتن حامیان مالی فلسطین، کشتن فلسطینیانی که علیه یهودیان اقدام کردهاند، آسیبرساندن به حملونقل فلسطین، آسیبرساندن به منابع معیشت فلسطینیان، حمله به روستاهای فلسطینی و حمله به محل تجمع فلسطینیان» را بهعنوان راهکاری برای بیرونراندن فلسطینیان از سرزمینشان پیشنهاد میداد.
سیاستی که بن گوریون طرحریزی کرد، حتی سالها بعد از اختراع کشور اسرائیل و سکنادادن یهودیان در آن، در دستور کار دولت قرار داشت.
اما جنگ کشورهای عربی با اسرائیل و پیروزی معجزهوار این کشور در جنگ ۱۹۴۸، بن گوریون را به فکر بازنگری در سیاستهای دفاعی و امنیتی اسرائیل فرو برد. او در سال ۱۹۵۳ از سمتهای خود در دولت کنارهگیری کرد، ماهها به خانه خود در صحرای نگب رفت و در این مدت اولین و تنها سند رسمی دفاعی-امنیتی دولت اسرائیل را تدوین کرد. سیاستی که با درک فقدان مزیت نیروی انسانی، فقدان عمق استراتژیک و وجود دشمنان دائمی بر ضرورت «حذر از جنگ طولانی، تکیه بر فناوریهای نوین و غیرمتعارف نظامی، ضربات ناگهانی اما تعیینکننده» و البته «بردن جنگ به خاک دشمن» تأکید کرد. البته اینجا قرار نیست داستان شکلگیری ارتش یا سیاستگذاریهای نظامی و امنیتی اسرائیل روایت شود. تا اینجای کار نوشتم تا برسم به همین مورد آخر یعنی «بردن جنگ به داخل خاک دشمن». اسرائیل در سال ۱۹۶۷ و در میانه جنگ ششروزه با اردن، عراق، مصر و سوریه علاوه بر نوار غزه و کرانه باختری رود اردن، دو منطقه مهم دیگر را نیز اشغال کرد: صحرای سینا را از همسایه جنوبی و بزرگترین دشمن آن زمان خود -مصر- گرفت و آن را تا زمان امضای قرارداد صلح کمپدیوید در اشغال نگه داشت و بلندیهای جولان را از مؤتلف بزرگ مصر در جنگ ششروزه یعنی سوریه اشغال کرد. سوریه پیمان صلحی با اسرائیل امضا نکرد و تلاش نظامیاش برای بازپسگیری جولان در جنگ یوم کیپور هم ناکام ماند. به این ترتیب، جولان در اشغال ماند و اسرائیل در دل خاک سوریه پایگاههای نظامی برپا کرد تا جنگی اگر درگرفت، اولین نقطه درگیری درون خاک سوریه باشد (اسرائیل بعدها جولان را جزء خاک خود اعلام کرد؛ هرچند سازمان ملل آن را به رسمیت نشناخته و آمریکا از زمان ریاستجمهوری دونالد ترامپ، تنها کشوری است که جولان را جزء خاک اسرائیل میداند).
چنین سیاستی را اسرائیل در قبال همسایه شمالی خود نیز داشت و دارد. در سال ۱۹۸۲ این کشور به بهانه جنگ با مبارزان فلسطینی وارد خاک لبنان شد و پس از پایان جنگ، یک منطقه امنیتی در جنوب لبنان ایجاد کرد که به مدت ۱۸ سال -تا سال ۲۰۰۰- توانست آن را حفظ کند. منطقهای که شامل همه مناطق جنوب رودخانه لیتانی میشد و اسرائیل با عقبنشینی سال ۲۰۰۰ عملا آن را به حزبالله واگذار کرد. شش سال بعد و در سال ۲۰۰۶ وقتی اسرائیل نتوانست در جنگ ۳۳روزه با حزبالله به اهداف خود برسد و مجبور به ترک لبنان شد (همان جنگی که اسرائیل آن را «یک ناکامی و فرصت ازدسترفته» توصیف کرد و پس از آن وزیر دفاع، رئیس ستاد و چندین ژنرال ارتش اسرائیل مجبور به استعفا شدند)، سازمان ملل متحد قطعنامه شماره ۱۷۰۱ را صادر کرد. قطعنامهای که تصریح کرد «اتخاذ تدابیر امنیتی برای جلوگیری از شروع دوباره عملیات نظامی با ایجاد منطقهای بین خط آبی (مرزی که سازمان ملل در سال ۲۰۰۰ پس از عقبنشینی اسرائیل از لبنان ترسیم کرد) و رودخانه لیتانی عاری از هرگونه فرد مسلح، مراکز یا تسلیحات، به غیر از آنهایی که توسط دولت لبنان و نیروی حافظ صلح سازمان ملل در جنوب لبنان (یونیفل) در منطقه مستقر شده است». حزبالله لبنان و کنگره اسرائیل هر دو این قطعنامه را پذیرفتند، اما اسرائیل بین سالهای ۲۰۰۶ تا ۲۰۲۴، بنا بر گزارش نهادهای بینالمللی، بیش از 30 هزار بار با مخدوشکردن این قطعنامه، حاکمیت لبنان بر سرزمینهای خود را نقض کرد و حزبالله نیز در مقابل سرزمینهای جنوب رود لیتانی را ترک نکرد، هرچند در این مدت -دقیقا تا فردای عملیات طوفان الاقصی، یعنی هشتم اکتبر سال گذشته- از این منطقه به سمت اسرائیل آتشی گشوده نشد.
ژوئن گذشته، رسانههای اسرائیلی فاش کردند بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر رژیم صهیونیستی، از آموس هوکشتاین، فرستاده آمریکا به لبنان خواسته است «پیام خاصی» را به نجیب میقاتی، نخستوزیر موقت لبنان، برساند مبنی بر اینکه «یا عقبنشینی حزبالله به پشت رود لیتانی یا جنگ».
بن گوریون ۷۰ سال قبل توصیه کرده بود اسرائیل -کشوری که آن زمان هنوز وجود نداشت- باید نقطه درگیری را آن سوی مرزهای خود و در عمق خطوط دشمن تعریف کند. حملات اسرائیل به جنوب لبنان، برای بازنشانی همان سیاست امنیتی دیرین، در تعریف خط درگیری قبل از خط مرزی است؛ چیزی که ساعت ۶:۲۹ صبح هفتم اکتبر سال ۲۰23 نشان داد اسرائیل از آنجا سخت آسیبپذیر است.