فرح پهلوی در تاسیس «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» چه نقشی داشت؟
«کبوترها» تلاش می کردند با گسترش آزادیی های نسبی فعالیتهای فرهنگی و هنری، روشنفکران و اهل اندیشه را به خود نزدیک و از مخالفان دور کنند، با چنین رویکردی «کبوترها» دست به راهاندازی «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» زده بودند.
به گزارش پایگاه خبری 24، مهرداد حجتی در روزنامه اعتماد نوشت: سال ۱۳۴۴، وقتی که «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» تاسیس شد، هنوز بسیاری از شهرهای ایران کتابخانه عمومی هم نداشتند چه رسد به کتابخانهای ویژه کودکان و نوجوانان و این البته اتفاق مهمی بود.
تاسیس نهادی که اختصاص به کودکان و نوجوانان داشت. یعنی به نسل سازندگان آینده کشور. ایده چنین کاری را دوست قدیمی فرح، «لیلی امیرارجمند» با خود از فرانسه آورده بود و فرح که علاقهمند به امور فرهنگی بود، از او برای راهاندازی چنین پروژهای حمایت کرده بود.
ایران البته هنوز در بسیاری از بخشها توسعه نیافته بود. برنامه اصلاحات دولت علی امینی که از ۱۳۴۰ آغاز شده بود و در ادامه شاه آن را پس از دیدار با «جان اف کندی» در ۱۳۴۱، در دست خود گرفته بود، هنوز به نتیجه غایی نرسیده بود و به نظر میرسید در ادامه همان اصلاحات بود که تصمیم گرفته شده بود، از طریق «دفتر فرح» نویسندگان، هنرمندان و روشنفکران نیز به بازی گرفته شوند تا آنها نیز در آن اصلاحات نقش ایفا کنند.
هر چند که «شاه» با گسترده شدن دامنه آن نقش موافق نبود. او به «توسعه سیاسی» معتقد نبود و نقش «فرح» را در آن میان، نقشی تعدیلکننده مقرر کرده بود، چون فشار بیش از اندازه به روشنفکران و دگراندیشان، پس از کودتای ۳۲، کار را برای شاه دشوار کرده بود و ادامه سرکوبها برای او که به وجهه بینالمللی خود بسیار اهمیت میداد، با اهمیت بود.
به همین خاطر بود که تصمیم گرفته بود، فرح را نیز وارد بازی کند تا او در نقشی متفاوت، به نویسندگان، هنرمندان و روشنفکران نزدیک شود و از آنها برای حضور در برخی عرصهها دعوت کند. فرح هم به خوبی از عهده این کار برآمده بود و دفتر او در «باغ فردوس» یکی از امنترین مکانهای شهر برای گروهی از روشنفکران شده بود. فرح البته خود تحصیلکرده هنر معماری بود. در فرانسه درس خوانده بود و در طول تحصیل با جنبشهای دانشجویی هم آشنا شده بود. پسر داییاش، «رضا قطبی» و دوست صمیمیاش «لیلی امیرارجمند» هم در همه آن سالها در کنارش بودند. همانها که پس از ازدواجش با «شاه»، به واسطه نفوذ او، به دو جایگاه معتبر رسیدند. «قطبی» به مدیرعاملی «رادیو و تلویزیون ملی» و «امیرارجمند» هم به مدیرعاملی «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان». شاه شخصا چندان اعتنایی به بخش فرهنگ نداشت.
همه دلمشغولی او سیاست بود و البته اقتصاد که در سالهای رشد درآمد نفت، آن را از ۱۳۵۲ به بعد، شخصا در دست گرفته بود و چندان به مشورت کارشناسان بلندپایه و تحصیلکرده خود اعتنا نمیکرد. اواخر دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰، چپها، نیروهای درون حکومت را به دو گروه «کبوترها» و «بازها» تقسیم میکردند. در بخش کبوترها، فرح دیبا با یاران و مشاورانش، همچون رضا قطبی، پروفسور حسین نصر، دکتراحسان نراقی قرار داشت و در بخش بازها، اشرف پهلوی به همراه افرادی همچون سپهبدنصیری و پرویز ثابتی قرار داشت که کارشان بر عکس گروه کبوترها، سرکوب و ارعاب روشنفکران و نویسندگان بود.
«کبوترها» تلاش میکردند با گسترش آزادیهای نسبی فعالیتهای فرهنگی و هنری، روشنفکران و اهل اندیشه را به خود نزدیک و از مخالفان دور کنند. با چنین رویکردی «کبوترها» دست به راهاندازی «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» زده بودند. آنها «اتاق فکر» خود را داشتند و بر آن اساس پروژههایی را طراحی میکردند؛ از جمله «جشن هنر شیراز، جشن توس، احداث موزه هنرهای معاصر، جشنواره جهانی فیلم تهران و…» در همان سالها بود که گروه کثیری از شاعران، نویسندگان و هنرمندان جذب کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شدند تا با عقد قرارداد، پروژههایی را پیش ببرند.
مدیریت آن بخش بر عهده «فیروز شیروانلو»، یک برانداز سابقهدار بود که با پا در میانی فرح مورد «عفو ملوکانه» قرار گرفته بود و حالا به بالاترین جایگاه در یکی از حساسترین نهادهای فرهنگی رسیده بود که میتوانست پروژهها را هدایت و مدیریت کند. به واسطه اعتبار او بود که بسیاری از نخبگان هنر، جذب کانون شدند. تولیدات فاخر سینمایی کانون، هماکنون پس از نیم قرن، همچنان از بهترین و شاخصترین آثار سینمای کشورند. همچنین دیگر آثار تولید شده در کانون؛ کتابها و نوارهای شعر که با صدای خود شاعران منتشر میشد. «کبوترها» سعی در جریانسازی فرهنگی داشتند. به همین خاطر هم در تلویزیون، رضا قطبی، در تلاش برای ایجاد فضایی برای «تنفس روشنفکران» بود. او «کانال دو» که آن زمان به آن «برنامه دو» میگفتند را برای همین منظور راه انداخته بود. همان شبکهای که «ایرج گرگین» را به مدیریت آن گماشته بود تا متفاوت از «کانال یک» برنامههایی ویژه مخاطبان اهل اندیشه و هنر پخش کند.
برنامههایی مثل مرور آثار «اینگمار برگمان»، «آکیرو کوروساوا»، «فدریکو فلینی»، «ماساکی کوبایاشی»، «استانلی کوبریک» و «چارلی چاپلین» یا طراحی و راهاندازی میزگرد و بحثهایی که از حوصله مخاطبان عام خارج بود . همسر «ایرج گرگین»، خواهر «خسرو گلسرخی» بود. پس از دستگیری «گلسرخی»، پرویز ثابتی فشار زیادی بر قطبی وارد کرد تا گرگین را از «برنامه دو» بردارد، اما او هرگز زیر بار نرفت و از گرگین حمایت کرد. «بازها» اما راه و روش «کبوترها» را نمیپسندیدند.
«اشرف پهلوی»، روحیهای جنگنده داشت. ستیزهجو و خشن بود. به همین خاطر چندان تمایلی به همراهی و نرمش در برابر روشنفکران و نویسندگان نداشت . او به همه ظنین بود و با همان تردید هم همواره با آنها روبهرو میشد. او معتقد به تنگتر کردن دایره خودیها بود. دایرهای که حتی بسیاری از معاشران شاه هم، به آن راه نداشتند. او به فعالیتهای فرح و قطبی به دیده تردید نگاه میکرد و به آنها بدگمان بود. از اینکه فرح توانسته بود، برای خود دفتری دایر کند، چندان خرسند نبود.
او برعکس فرح به افراد امنیتی بیشتر نزدیک بود. او گاه حتی دستور برخی سرکوبها را میداد. مثل رفتار دستگاه امنیتی با برخی روزنامهنگاران منتقد. او مدام در تلاش برای متقاعد کردن شاه بود تا مانع اقدامات فرح و قطبی شود.
در آن سو اما «فرح» این امکان را پدید آورده بود تا با تاسیس موسسه تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران به مدیریت احسان نراقی پای کسانی همچون جلال آلاحمد، امیر پرویز پویان (بنیانگذار چریکهای فدایی خلق)، حبیبالله پیمان (بنیانگذار جنبش مسلمانان مبارز) و بسیاری دیگر به آنجا باز شود و در پروژههای تحقیقاتی آنجا مشارکت کنند. احسان نراقی بعدها گفته بود: «سراغ همه افراد و حتی افراد مخالف نظام پهلوی میرفتم و میگفتم مگر شما دغدغه ایران و آبادی ایران ندارید؟ خب این گوی و این میدان و این بودجه. بفرمایید کار کنید.» از آن موسسه، بعدها دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران پدید آمد. «بخش کبوترها» در پی متعادل کردن وضعیت از طریق اصلاحات بود. اما «بخش بازها» در پی بستهتر کردن و سختتر کردن وضعیت بود.
آنها مدام دور و بر شاه میپلکیدند و در گوش او زمزمه میکردند تا او را متقاعد کنند که شیوه «فرح- قطبی» کنار گذاشته شود و مراکز هنری زیر نفوذ ساواک و نهادهای امنیتی قرار بگیرند. البته که تا حدودی موفق هم شدند و در دهه پنجاه برخی روشنفکران، نویسندگان و هنرمندان به ساواک فراخوانده و به زندان برده شدند.
به خصوص از ۱۳۵۱ که سختگیریها و سرکوبها افزایش پیدا کردو موج دستگیریها بالا گرفت. در چنین شرایطی بود که فعالیت مخالفان شاه هم بالا گرفت. هر چه سختگیریها شدت پیدا میکرد، مخالفان هم، رفتارشان تندتر میشد.
چنانکه کار به انتقادهای صریح در اواخر عمر سلطنت رسید. ۱۳۵۳، زمانی که شاه کشور را «تک حزبی» کرد، حلقه «بازها» به گرد او، گروهی از عناصر تندرو را تنیده بود که دیگر هیچ مشاور دلسوزی به آن راه نداشت. اصلاحات «کبوترها»، بیاثر شده بود و شاه به کمرکش ۵۷ رسیده بود. به همان نیمه آبان که دست به دامان «قطبی» برای «سخنرانی نجات خود» شده بود. همان سخنرانی که به شنیدن «صدای انقلاب مردم» در آن اعتراف کرده بود. اما دیگر خیلی دیر شده بود.