روایتی تلخ، اما طنزآمیز از زندگی و رنجهای مردم جنوب شهر تهران
شامگاه جمعه، 24 فروردین 1403 در خانۀ «گفتارها» در شبکۀ اجتماعی کلابهاوس، به مناسبت ششمین سالگرد درگذشت مرحوم دکتر عباس منظرپور، نشستی با عنوان «در کوچه و خیابان؛ کارنامه دکتر عباس منظرپور، زندگی و آثار او» با سخنرانی نعمتالله فاضلی، نویسنده، جامعهشناس و استاد دانشگاه و مجید تفرشی، نویسنده، مورخ و سندپژوه برگزار شد.
به گزارش ۲۴ آنلاین، نام خانوادگی اصلی عباس منظرپور، مؤلف کتابهای در کوچه و خیابان، نادره دوران و خاطرات پیرمرد، «پزنده» است. اجداد او آشپزهای دربار فتحعلی شاه و ناصرالدین شاه بودند. او در سال سوم دبیرستان به خاطر تمسخر همکلاسیهایش نام خانوادگیاش را به «منظرپور» تغییر داد؛ کاری که بعدها از آن ابراز پشیمانی کرد و دوست داشت دیگران او را همان «پزنده» بدانند. مجید تفرشی و نعمتالله فاضلی در جلسۀ این هفتۀ خانۀ گفتارها که با اجرای محمدرضا مهاجریهمراه بود، هر یک نکاتی را پیرامون آثار عباس منظرپور یا همان عباس پزنده مطرح کردند که در ادامه خلاصهای از سخنان هر یک ذکر خواهد شد.
برای منظرپور بر خلاف دیگر نویسندگان، 70 سالگی آغاز شکوفایی قلمیاش بود
مجید تفرشی: پنجشنبه پیش رو ششمین سالگرد درگذشت دکتر عباس منظرپور است. ایشان سالهای پایانی عمر خویش را در لندن زندگی میکردند. چند سال پیش در لندن برای کتاب نادره دوران یک جلسه برگزار کردیم که با سخنرانیمرحوم دکتر محمد صدقیان، بنده و خود دکتر منظرپور همراه بود. البته مرگ ایشان در ایران بود و من و ایشان با هم از لندن به تهران آمدیم؛ اما این سفر برای استاد منظرپور یک سفر بی بازگشت بود.
آثار دکتر منظرپور را باید در یک چهارچوب علمی بررسیکرد؛ حال آنکه مطالبش برای عوام نوشته شده است. باید در نظر داشته باشیم موضوع تاریخ خانواده، مسئلۀ بسیار مهمی در دنیا است. حدود ۶۰ درصد از مراجعین به آرشیوهایکتابخانههای دنیا مورخین حرفهای نیستند، بلکه کسانیاندکه در مورد تاریخ محلی و تاریخ خانواده کار میکنند؛ البته موضوع تاریخ فرودستان و تاریخ مردم هم به موضوعهایپرطرفدار تبدیل شده است. در ایران هم کمکم به موضوع تاریخمحلی و تاریخ خانواده دارد توجه میشود.
خود بحث تهرانپژوهی هم کمکم در ایران پا گرفته است؛ اگرچه قبلاً توجه زیادی به آن نمیشد. بهتدریج بحث تاریخ و تاریخنگاری جنوب شهر تهران هم رونق گرفته است؛ قبلاً هم به این موضوع توجه شده بود، اما به مقدار کم؛ مثلاً در فیلمهایعلی حاتمی و آثار صادق هدایت مطالبی در مورد جنوب شهر تهران هست، اما این موارد در حکم استثنا است. بعدها جعفر شهری با نوشتن کتابهای طهران قدیم و تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم مطالعات را در این موضوع به حد اعلا رساند.بعد از شهری هم دکتر عباس منظرپور وارد این رشته شد. هر دوی اینها مورخ حرفهای نبودند و در رشته تاریخ تحصیلنکرده بودند. من با هر دو نفر رابطه نزدیکی داشتم. خودِ من هم به مسائل تهران قدیم علاقه دارم و اجدادمان از اوایل قاجار و خانوادهمان تا هم اکنون در همین حوالی جنوب شهر زندگیکرده و زندگی میکنند. به هر حال الان تهرانپژوهی رونق زیادیدارد و آدمهای زیادی در این زمینه کار میکنند.
منظرپور، نویسنده و روشنفکر بود و در جوانی کنشگر سیاسی محسوب میشد؛ او همواره یک عدالتخواه و سوسیالیست بدون دلبستگی حزبی بود؛ اما نویسندگیحرفهای او در سنین ۷۱ و ۷۲ سالگی شروع شد. شاید اینسوال پیش بیاید که چرا اینقدر دیر به نویسندگی حرفهایروی آورد؟ ظاهراً بیماری سخت همسرش که باعث شد منظرپور بازنشست شده و در کنار همسرش در خانه بماند، او را به اینفکر واداشت که به نویسندگی رو آورد. البته منظرپور مطب شخصی خودش را داشت، ولی از وزارت بهداشت بازنشست شد. بنابراین بستری شدن همسرش در خانه باعث شد تا شروع به نوشتن کند.
او کتاب در کوچه و خیابان را در مورد تهران قدیم نوشت. در مورد نام این کتاب باید توجه کرد که در تهران قدیم، خیابان به معنی مدرن وجود نداشته و خیابان برای بعد از کودتای ۱۲۹۹ است و اولین خیابانها در تهران خیابان بوذجمهری و اسمال بزاز و مولوی بود. بنابراین در آن زمان منظور از خیابان یعنیهمین خیابانهایی که نامشان برده شد؛ همچنین اگر در آن زمان میگفتند "سر قبر آقا"، منظور از آقا، همان امام جمعه تهران و داماد ادشاه قاجار است که در انتهای خیابان مولوی دفن شده و بقعه و مقبرهای دارد. بنابراین مفهوم خیابان در آن زمان معنیمشخصی داشت. خود منظرپور هم مال خیابان مولوی بود.
این کتاب نشان داد اگرچه نویسنده پزشک و تحصیلکرده و مدرن بود، اما از آن فضای محلی خارج نشده بود. او خاطراتخودش را که دستِ اول بود مینوشت. بعداً چند سالی به انگلستانآمد و من آنجا با او آشنا شدم. یکی از آثار منظرپور، به دلیل انتشارش در خارج از کشور، کمتر به علاقهمندان آثار او و مطالعات تهران، کمتر در داخل کشور مورد توجه واقع شده است. منظرپور کتاب «نادره دوران» را سال 1390 در دوران اقامت نویسنده در لندن، توسط انتشارات مردمک به چاپ رساند.
در این کتاب 130 صفحهای، 9 حکایت کوتاه و بلند وجود دارد که برخی از آنها به دلایل مختلفی در ایران مجال انتشار پیدا نکردند و برخی نیز به دلیل همگونبودن با دیگر نوشتهها و برای تکمیلشدن و جوری جنس در این مجموعه جا گرفته و برای نخستینبار منتشر شدهاند. همچنین او از دوران خدمت پزشکیخود هم خاطراتی مکتوب کرده است که منتظر چاپ هستند. در زمینۀ مستند هم کارهایی کرد. موضوع دیزی و خیابان مولویتبدیل به مستندهایی شد که برای تولید این مستندها منظرپور مشاوره داد. همچنین کتاب خاطرات پیرمرد بعد از فوت ایشانمنتشر شد که من افتخار نوشتن مقدمهای بر آن را داشتم. اینآثار باعث شد منظرپور در دهۀ آخر عمر خود شناخته شود.
منظرپور خیلی تیزبین و وقاد بود. ای کاش زودتر شناخته میشد. او برخلاف دیگران، و حتی خود من، میتوانست یکحادثه ساده را بسیار شرح و بسط دهد و مدتها در مورد ابعاد کمتر مورد توجه قرار گرفته شدهه آن توضیح ارائه نماید. من فکر میکنم منظرپور در آینده بیشتر در بین محققان و مخاطبان عام شناخته خواهد شد.
سه نمونۀ موفق و ناکام از جنوب شهر تهران
در تاریخ معاصر جنوب شهر تهران، سه نمونه موفق اما ناکام داریم؛ اولی شادروان جهان پهلوان غلامرضا تختی است که در بین مردمان مشهور بود به «آقا تختی»، دوتای دیگر کمتر شناخته شدهاند. تختی، زاده خیابان خانی آباد است. او به دلیل قهرمانیها، ایرانمداری، مردمگرا بودن و رشادتهایی که داشت و همچنین دیدگاههای سیاسیاش به حق محبوب همگان شده و به دلیل شههرت بسیار، در این گفتار نیازی به صحبت زیاد درباره او نیست.
دیگری توفیق جهانبخت یا جهانبخت توفیق است که متولد ۱۳۱۰ بود. او در کودکی از سراب با خانواده به تهران آمد. او اصالتاً اهل آذربایجان بود. او در مدرسۀ فرخی در خیابانمولوی که محل تحصیل فرودستان جنوب تهران در محله باغ فردوس مولوی بود تحصیل کرد و در آنجا کشف شد و سراغ کُشتی رفت؛ بعد هم با تحصیل در دانشگاه لندن مهندس شد. او قهرمان کشتی جهان بود؛ اما مانند تختی جوانمرگ شد. وی در سال ۴۹ با سرطان کبد در اوج محبوبیت از دنیا رفت.جهانبخت توفیق نماد یک قرمان فروتن از خانوادهای فرودست بود که برخلاف روند کلی عدم توفیق اجتماعی و آموزشی مردمان جنوب شر تهران، در هر دو قلمرو علم و اجتماع به بالاترین سطح رسید، ولی او نیز چون تختی جوانمرگ شد و ناکام ماند.
نمونۀ سوم، داوود مقامی، در ابتدا قهرمان پرورش اندام بود و کارگر کشتارگاه جنوب تهران که وارد دنیای هنر شد؛ تا اواخر دهه ۴۰ بُت جنوب شهر بود. او نیز در محله باغ فردوس در مولویرشد کرده بود؛ خیلی فقیر بود، ولی استعدادش کشف شد و خواننده کوچه و بازار گشت. سال ۵۰ در ۳۶ سالگی از دنیا رفت. مقامی در طول فعالیت هنری خود، با آثار هنری مورد علاقه فرودستان، محبوب و قهرمان هنری مردمان محروم، به خصوص ساکنان جنوب شهر تهران بود.
مردمان این محله از این سه تن به عنوان سه فرد موفق،الگوهای نادر موفقیت، ولی ناکام، جوانمرگ و با سرنوشت تلخ یاد میکنند. موفقیتی که آرزوی همگان بود و نصیب کمتر کسی در جنوب تهران شده بود و جوانمرگی و عاقبتی تلخ که هیچ کس طالب آن نبود. بنابراین چنین افرادی و نیز دیگر لاتها نمادهای مردم جنوب شهر بودند که به همت منظرپور و جعفر شهری حکایت و روایتشان زنده ماند. البته باید تاکید کنم که منظرپور و شهری از هم تقلید نکردند و هرچه بودند خودشانبودند و اگر قلمشان ایرادی هم دارد باز قلم خودشان است.
راز محبوبیت مهوش
همچنین تفرشی در انتهای جلسه صفحاتی از کتاب نادره دوران را که در مورد زندگی و راز موفقیت و شهرت مهوش هنرمند، خواننده و رقاصه قبل از انقلاب مطالبی ذکر کرده است قرائت کرد. وی در جای دیگری دربارۀ این قسمت از کتاب نوشته است:
به گمان من، حکایت ماقبل آخر این کتاب از نظر کمی و کیفی جذابترین بخش این کتاب است. درواقع خود نویسندههم احتمالاً چنین نظری داشته که نام این بخش (نادره دوران) را عنوان کتاب قرار داده است. نادره دوران چند برش از زندگیمعصومه/ اکرم عزیزیبروجردی هنرمند کمتر شناختهشده دهه 1330 شمسی، هنر، موسیقی و سینمای ایران است. درباره وی و عمر کوتاه 40 ساله او (1339- 1299)، به طور پراکنده مطالب بسیاری گفته و نوشته شده است، ولی بهجرئت میتوانگفت که خطبهخط روایت داستانگونه منظرپور از ناگفتههایی از زندگی شخصی و حادثه مرگ مهوش، خواندنی، جذاب و قابل استناد تاریخی است.
منظرپور بیآنکه خود را در این مورد مورخ بداند، مانند یکروزنامهنگار تجسسی به بخشهای مختلف زندگی شخصی و حرفهای مهوش پرداخته است. منظرپور درباره فرجام او مینویسد: «آن روز مراسم تشییع جنازهاش برگزار میشد. در عمر خود چنین جمعیت و ازدحامی ندیده بودم. هنوز هم متحیرم که رمز محبوبیت این زن، در چه چیزی نهفته بود؟ مهوش چندان زیبا نبود. خوشاندام به همچنین، صدای خوبینداشت و رقص خوبی هم نمیدانست. پس چه چیزی او را چنین محبوب لوطیها و گردنکلفتها و جنوبشهریها کرده بود؟ چیزی به نظرم نمیرسد جز آنکه خود را از آنها میدانست و آنان نیز او را از خود میدانستند». مهوش البته آنقدر بخت نداشت تا همانند دیگر زنان سرشناس هنرمند و ادیب معاصر ایرانتوسط جامعه نخبه و روشنفکر به شهرت و اعتبار عمومی برسد، ولی منظرپور در همین 20 صفحه توانسته تصویری گویا از او ارائه کند.
رمز موفقیت کتاب در کوچه و خیابان، انسجام فرم و محتوای آن است
نعمتالله فاضلی: من سال ۹۲ یا ۹۳ با کتاب در کوچه و خیابانآشنا شدم؛ این کتاب را سخت پیدا کردم و دیر توانستم بخرم و بخوانم. من نتوانستم منظرپور را ببینم.
کتاب او داستانهای واقعی از تهران است. کلمه «واقعی» مهم است؛ زیرا منظرپور داشت به عنوان مشاهدهگر چیزهایی را که دیده بود، صادقانه روایت میکرد. در کوچه و خیابان همهاش در مورد خیابان مولوی و اسمال بزاز و اطرافش هست؛ خصوصاً کوچه حمام گلشن. دورانی که منظرپور آن را روایت میکند دوره گذار جامعه ایرانی به تجدد و مدرنیته است. اولین احساس من از این کتاب این بود که باید این بخش از تاریخ و فرهنگ حتماً روایت میشد. این فرهنگ کم و بیش به تمام تهران و ایران منتقل شد و من به خود بالیدم که چنین هموطنی داشتم که تاریخ زندگی خود را به تاریخ تهران و ایران صادقانه و انسانگرایانه پیوند زده است.
منظرپور در نثر خلاق و صادقش کاری کرد که ما بتوانیمتاریخ را حس کنیم، بو کنیم، لمس کنیم. او سعی کرد بینفرم و محتوا انسجام برقرار کند و این انسجام نقطه قوت کتاب است. او با زبان کوچه و بازار این دوره را روایت کرده است؛سبک نگارش او سبک گپ زدن است؛ عامیانه نوشته است؛ قصه در قصه نوشته است؛ گپ زدن با مذاکره و گفتوشنود متفاوت است؛ در گپ زدن گوینده راحت است و اگر وسط مطالبش چیزیبه ذهنش رسید، میگوید؛ شنونده هم همینطور است و اگر چیزی به ذهنش رسید به گوینده انتقال میدهد؛ گوینده تعهد ندارد حتماً مطلبی را از ابتدا تا انتها بیان کند.
ضمن اینکه استاد پزنده (منظرپور) خودش را قصه نویسنمیداند؛ نثر او از جنس هدایت و گلشیری نیست؛ فرمی که او انتخاب کرده با محتوایش هماهنگ است. این را در کتاب جعفر شهری (تاریخ اجتماعی تهران قرن ۱۳) و عبدالله مستوفی(شرح زندگانی من) نمیبینیم و لذا منظرپور میگوید در کتاب من چیزهای جدید وجود دارد.
نکته دیگر در مورد کتاب در کوچه و خیابان این است که منش اخلاقی منظرپور با سبکی که انتخاب کرده هماهنگ است؛منظرپور دلسوز مردم فرودست بود؛ مردمدوست بود؛ ایراندوست بود؛ عدالتخواه و سوسیالیست بود، ولی تودهای نبود و به شوروی وابستگی نداشت. در عین اینکه تحصیلکرده و مدرن بود، ولی آرمان او عدالتخواهی و مردمداری بود. اینویژگیهای اخلاقی در سبک نوشتاری استاد پزنده مشاهده میشود. با خواندن برخی داستانهای کتاب آدم قاهقاه میخندد و با خواندن برخی دیگر گریه میکند. روایت، روایت رنجهایمردم است که به صورت طنز نوشته شده است. تیپشخصیتی منظرپور از دل خواندن این داستانها مشخص میشود.
پزنده میخواهد برخی ارزشهای اجتماعی را یادآوری کند؛مثلاً در قطعاتی که از مادرش میگوید، فوقالعادگی وجود دارد؛قناعت تصویر میشود؛ فداکاری، قناعت، پای قول و قرار بودن،ارزشهایی است که منظرپور یادآوری کرده است. او از تهران یک مانیفست ارائه داده است و نگرانیهای خودش را نسبت به آینده بیان کرده و گفته است نباید اجازه داد که این ارزشها از بین برود.
در مورد تهران خیلی کتاب نوشته شده است؛ البته در موردپایتختهای دیگر مثل لندن خیلی بیشتر نوشته شده است؛اما کار استاد پزنده از یکپارچگیهایی برخوردار است که کارش را جدید میکند؛ آشفتگیای که در برخی روایتهای کتاب در ظاهر وجود دارد به آشفتگی اوضاع تهران برمیگردد؛ در آن زمان تغییرات شتابانی در جریان بود؛ بناهای تاریخی داشت از بین میرفت و رضا شاه داشت کارهای مختلفی انجام میداد؛ این آشفتگی در فرمِ روایت استاد پزنده نمایان است؛ناخودآگاه ذهن خواننده با آن آشوبناکی همراه میشود.
کتاب، بسیار گیرا است؛ ۵۰۰ صفحه است؛ من یک نفس آن را خواندم دو کتاب شازده حمام (اثر محمدحسین پاپلی یزدی) و در کوچه و خیابان، دو کتابی است که برای آنان که عادت به خواندن ندارند ولی دوست دارند کتابخوان شوند توصیه میشود.
در کوچه و خیابان سهمی مهم در تهرانپژوهی و ایرانپژوهیدارد؛ ما منبعی نداریم که دهههای ۲۰ تا ۵۰ تهران را اینگونه برایمان روایت کرده باشد؛ در کتابهای دیگر اینگونه منسجمروایت نشده است؛ روایتِ زنده از زندگان و مردگان آن زمان است. نویسنده تیپهای اجتماعی را توضیح داده است؛یکی از این تیپها تیپ لاتهاست و نویسنده درکی همدلانه از لاتها داشت. منظرپور در دهه 80، در این کتاب هشدار داد که نگذارید با سوء استفاده از لاتها برای چهارمین بار در دوران معاصر، لاتها در مقابل آزادی صفآرایی کنند.
او یک لات شناس بود؛ برای نمونه، در مورد طیب، حرفهایزیادی گفته شده است؛ منظرپور میگوید طیب یک اختلال مغزی داشت و اصلاً ترس در وجود او نبود؛ بنابراین نمیشود به او گفت شجاع! شجاع، کسی است که میتواند بترسد، ولینمیترسد. در مورد باقی لاتها، مثل شعبان بیمخ، ناصر جیگرکی و مصطفی دیوونه هم همین را میگوید. آنها از کشتن و کشته شدن ابایی نداشتند و در عین حال زودباور و فداکار و ساده بودند، ولی از اینها سوء استفاده میشد.
تیپ دیگری که استاد پزنده آن را توضیح میدهد،نوکیسگان هستند. او خطرات و بلایای نوکیسگان را برایکشور در قالب داستان توضیح داده است. تیپ دیگر تیپبیسوادها هستند که خطرات آنها را هم میگوید.
چرا انسان باید محلهاش را دوست داشته باشد؟
فاضلی در بخش پایانی سخنانش گفت: شناخته شدن این کتاب بستگی دارد به اینکه چقدر اطلاعات ما در مورد دانش شناخت شهر ارتقا پیدا کند و چقدر مطالعات شهرشناسی رونق بگیرد.
سه نکتۀ پایانی فاضلی در مورد کتاب عبارت بودند از:
1- در کتاب منظرپور درسهای اخلاقی هم هست؛ او عاملیتخود را با نوشتن این کتاب در سن کهولت نشان داده است؛ نوشتن در ۷۰ سالگی، آن هم روی کاغذ، نشان از یک علاقه، همت و انضباط دارد.
2- استاد، صادقانه نوشته است؛ ولی این بدان معنا نیستکه عین واقعیت را نوشته است؛ هیچ نویسندهای نمیتواندعین واقعیت را روایت کند ماهیت خاطرهنویسی، یک تفسیرو گزینش از واقعیت است. مهم این است که این روایتمسئولانه باشد؛ در نوشتههای منظرپور این مسئولانه روایت کردن موج میزند؛ سرمشقی است برای متعهدانه نوشتن و متعهدانه خواندن و تعهد نسبت به ایران. کسی که محله خود را دوست ندارد، شهر خود را دوست ندارد و کسی که شهر خود را دوست ندارد، کشور خود را دوست ندارد و کسی که کشور خود را دوست ندارد، جهان را دوست ندارد.
3- منظرپور درس عشق و دوست داشتن میدهد؛ اما در کتابش عشقهای عامیانه را شرح میدهد؛ این یک قابلیت انسانیبزرگ است. منظور ما از عشق، عشقهای جنسی و عشقهایعرفانی نیست؛ منظور ما محبت به گیاه است، محبت به حیوانات، محبت به مردم، محبت به شهر و بناهای تاریخی است.پزنده نمیخواهد ادیبانه بنویسد، ولی با مهربانی مینویسد.