اتومبیل چگونه وارد ایران شد؟/اولین تصادف،نخستین گواهینامه،…
در دورانی که تهرانیان از ماشین دودی میترسیدند و الاغ و قاطر را برای سوارشدن، ترجیح میدادند، ورود اتومبیل و آشناشدن با این وسیله مکانیکی چهارچرخ نهتنها از ترسشان کم نکرد بلکه هر چه ناسزا و انگ میدانستند به این دستگاه زبانبسته چسباندند. ناصرالدینشاه، اولین شاهی بود که در سفر به فرنگستان با اتومبیل آشنا شد اما به مذاقش خوش نیامد یا شاید چون ملتش را میشناخت و میدانست با ورود اتومبیل به تهران سروصدا بلند خواهد شد، در نتیجه از خیر این پدیده نوظهور گذشت.
اعتمادالسطنه از ترس ناصرالدینشاه از هیاهوی مردم بابت پدیده جدیدی در روزنامه خاطراتش مینویسد: «بواتال نمونه کوچکی از راهآهن آورده بود. شاه فرمود: … خورده بود، شتر و قاطر و خر صدهزار مرتبه از راهآهن بهتر است.» بعد از وی هم، هیچکدام از صدراعظمهای شاه جرأت نکردند اتومبیل را وارد دارالخلافه کنند.
پدر نیاورد اما پسر آورد
پسر شاه در دوران زمامداریاش در اولین سفر خود به اروپا نتواست چشم از این دستگاه بردارد. وی ساعتهای مدیدی را در انگلیس به حیرت و تحسین اتومبیل پادشاه انگلیس، ادوارد هفتم پرداخت. ادوارد هم که اشتیاق شاه ایران را دیده بود از وی دعوت کرد با یکدیگر در محوطه کاخ باکینگهام (این کاخ از بزرگترین کاخهای سلطنتی جهان است که در شهر وست مینستر انگلیس قرار دارد و مرکز رویدادها ویژه و مهمانیهای سلطنتی است.) با اتومبیل چرخی بزنند. همین چرخزدن، کار دست شاه داد و مشتاق شد با قرضوقوله، اتومبیل را وارد دارالخلافهاش کند؛ البته روایت دیگری هم هست که در ابتدا شاه تمایلی به خرید اتومبیل نداشت اما در بلژیک از سر صدقه طنازی و ظرافت یک کنتس بلژیکی به نام کرومن کومتس دو بیلانت که شاه را با اتومبیل به گردش برد، سبب شد مظفرالدینشاه دل به دریا زند و تصمیم خود را مبنیبر خرید دو اتومبیل کالسکهای رنو مدل ۱۹۰۰ نهایی کند. اتومبیلهایی که شاه وارد ایران کرد از کمپانی رنو بود؛ این کمپانی یک ماشین را بهعنوان هدیه و پیشکش تقدیم شاه کرد و بابت دستگاه دیگر ۱۶ هزار فرانک ناقابل از شاه گرفت که گفته میشود، این دو اتومبیل که یکی، چهار نفره و دیگری، سه نفره بود از طریق قطار وارد خاک روسیه و از آنجا با کشتی وارد مرزهای ایران شد. این دو اتومبیل بههمراه دو راننده و چند مکانیسین سرانجام وارد شد. از آنجا که مسیر برای تردد اتومبیلها مناسب نبود، یکی از اتومبیلها در راه بین رشت و قزوین خراب شد و به گل نشست و سالها بعد به گفته سیاحان، به آهنپاره بدل شد اما رنوی دیگر، خود را به زحمت تا کاخ گلستان کشاند و در آنجا اسکان داده شد. با همه تفاصیل و تفاسیر از این دو ماشین سلطنتی هیچ اثری تا به امروز نیست و کسی از سرنوشت آنها خبر ندارد. تنها اتومبیل بازمانده از دوران قاجار، رولزرویس مشکی احمدشاه است.
تماشای خر دجال یا برانکار
خبر ورود اتومبیل از خود اتومبیل، زودتر به تهران رسید و مردم در روز مقرر که خبرش را داشتند در معابر اصلی گردهم آمدند تا با شکلوشمایل این پدیده عجیبوغریب ساخته دست اجنبیها آشنا شوند و خبر دیدنش، نقل محافل روزها و شبهای بعدشان شود. در ابتدای ورود اتومبیل به دارالخلافه، تهرانیان با دیدنش مانند هر پدیده جدیدی که سرمنشأ آن از غرب بود، ترسیدند. آنها روی اتومبیل اسمهای خاصی همچون خر دجال، گردونه بخار، گردونه فرنگی و ارابه شیطان گذاشتند زیرا براینباور بودند که به دلیل سروصدای مهیبی که در هنگام روشنشدن دارد، مسافران را راهی جهنم میکند؛ البته برخی از آنها میگفتند اتومبیل یک چشم ندارد و خر دجال آهنی نیست و ازاینرو، اتومبیل را نمیتوان با آن تطبیق داد. با این تفاضیل اتومبیل تا سالها مهجور، غریبه و اعتمادناپذیر بود و عوام خر، قاطر، درشکه و کالسکه را ترجیح میدادند.
سیدجمال هادیان زواره در کتاب «اتولنامه» مینویسد: «مردم برای تماشای خر دجال، روزها در میدان مشق اجتماع میکردند و به تماشای اتومبیل میپرداختند و شوفر فرنگی سوار بر مرکب در هفته دو نوبت مظفرالدینشاه را از ارگ تا قصرفیروزه میبرد و مردم نیز بهدنبال ماشین میدویدند و جنجال راه میانداختند. منزلت شاه زیر سؤال رفت، با این ماجرا شاه از اتومبیلسواری بیزار شد.»
البته بنا به نوشته کلود آنه، نویسنده، سیاح و روزنامهنگار فرانسوی، مظفرالدینشاه از ماشین بهعنوان برانکار استفاده میکرد. یعنی اینکه بعد از اسبسواری یا کالسکه سواری وارد اتومبیل میشد و برای رفع خستگی روی نیمکت عقب ماشین دراز میکشید و شوفر با سرعت ۱۰ کیلومتر در ساعت رانندگی میکرد. راننده مخصوص اتومبیل مظفرالدینشاه، مسیو وارنه بود و حقوقی که برای او تعیین شده بود از قرار ماهی ۷۰۰ فرانک بود که در آن زمان برای وی و همسرش که به اتفاق هم به تهران آمده بودند، حقوق بسیار بالایی بود. هر دوی آنها از ارجوقرب بسیار فراوانی در دربار برخوردار بودند و شاه با احترام بسیار با این زوج برخورد میکرد. حتی میگویند یکبار به علت خالیشدن خزانه کشور، چند ماهی شاه نتواست حقوق راننده خود را بپردازد و بههمینعلت کار به شکایت رسید و سفارت فرانسه ضمن اعتراض به مشیرالدوله، وزیر خارجه، مظفرالدینشاه تهدید کرد اگر مواجب و حقوق راننده بهزودی پرداخت نشود، موضوع را با دیگر سفرای کشورهای خارجی در میان میگذارد. این موضوع باعث ترس مظفرالدینشاه شد و در یک ملاقات خصوصی، شاه به سفیر فرانسه قول داد به هر ترتیبی فورا حقوق راننده را پرداخت خواهد کرد.
دومین نفری که اقدام به خرید اتومبیل کرد، حاج امین الضرب، تاجر اصفهانی بود که شیفته صنایع آلات و ادوات خارجی بود حتی اگر از آنها استفاده نمیکرد. بعد از وی وثوقالدوله، ظلالسلطان، صارمالدوله و عبدالحسین فرمانفرما دارای اتومبیل شدند. اتومبیل فرمانفرما مدل «اسکس سدان» بود و بعدها که رولزرویس تهیه کرد آن را به رضاخان که روزگاری مهتر او در کرمانشاه به هنگام والیگریاش بود، تقدیم کرد تا از شر او در امان باشد؛ البته سفارتخانههای خارجی ازجمله فرانسه، انگلیس، آلمان، آمریکا و روسیه دارای اتومبیلهای متعددی بودند که بیشتر برای مسافرت سفرا و کارکنان سفارت به کشورهای خود از طریق جاده تهران- انزلی مورد استفاده قرار میگرفت.
نخستین اتومبیلها
نخستین اتومبیلهایی که وارد تهران شدند، از نوع سواریهای فورد کروکی بودند که اتاقشان مانند اتاق درشکه و ساختهشده از برزنت و گلگیرها مانند گلگیر درشکه بالای چرخها برگردان شده بود. به دلیل نداشتن دینام و باطری، خبری از استارت نبود بلکه موتور بهوسیله هندل روشن و چراغهای ماشین نیز توسط کبریت روشن میشد. بوق برقی وجود نداشت و همه بوقها از نوع شیپوری بودند. خبری از گیربکس نیز نبود، اتصال موتور به چرخها توسط صفحهای به نام کلاج صورت میگرفت و کم و زیادشدن سرعت به کم و زیادی گاز مربوط بود که سرعتشان بیش از ۴۰ کیلومتر در ساعت نمیشد. ترمز نیز به قدرتیابی راننده ربط داشت. اتومبیلهای اولیه، تسهیلات گرمایی و سرمایی نداشتند و در سرما و گرما جان مسافر به لب میرسید. از آنجا که بیشتر محلهها و خیابانها تهران تنگ، باریک و پر از سنگلاخ بود، رانندگی بهسختی امکانپذیر بود که در زمان سردار سپه با آسفالتشدن برخی خیابانها، رانندگی درآن مکانها بهسهولت انجام میشد. بعد از فورد، اتومبیلهای مختلفی به نامهای فیات، دوج و هودسون وارد تهران شدند.
طبق اسناد بهدستآمده، وثوقالدوله، رئیسالوزرای عصر احمدشاه، نقش مهمی در ازدیاد اتومبیل در پایتخت داشت و وی را نخستین واردکننده ماشین در تهران میدانند. در زمان کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ تعداد اتومبیلهای تهران به حدی بود که دو روز زمان برد تا فقط ۵۰ دستگاه ماشین را مصادره کنند. با شروع جنگ جهانی اول و تردد اتومبیلها ازجمله کامیونهای ارتشی و نفربرها و حتی تانکهای روسی در ایران و سروسامانگرفتن بعضی از جادهها و خیابانها سایر اعیان و اشراف به فکر خریداری اتومبیل افتادند. اتومبیلها، شهر را به قامت خود درآوردند، دروازهها و سردرهای تاریخی خراب شد و اتومبیلی که قرار بود مردم سوارش شوند، بر مردم شهر سوار گردید.
اولین سوءقصد به اتومبیل در تهران
پس از مرگ شاه مشروطه، خودروی وی به پسرش، محمدعلیشاه به ارث رسید. پسر مظفرالدینشاه برخلاف پدرش به اتومبیلرانی علاقه زیادی داشت و روزهای تعطیل بههمراه شوفرش، رناد وارنه در تهران با اتومبیل رنواش به گشتوگذار میپرداخت. درواقع مورخان، محمدعلیشاه را نخستین ماشینباز تاریخ میدانند. در سال ۱۲۸۶ هجری خورشیدی، محمدعلیشاه که از کاخ گلستان عازم دوشانتپه بود، در خیابان اکباتان (باغوحش) مورد حمله تروریستهای قفقازی قرار گرفت؛ البته شاه از این سوءقصد جان سالم به در برد. آنچه تعجب همگان را به خود معطوف کرد، آن بود که محمدعلیشاه روز حادثه، سوار بر اتومبیل نبود بلکه در کالسکه پشت سر آن حرکت میکرد. روایتهای مختلفی دراینباره ذکر میشود ازجمله آنکه، پلیس مخفی روسیه تزاری، پرتاب بمب را به شاه گزارش داده بود. عدهای نیز میگویند شاه، شب قبل از حادثه خواب بدی دیده یا اینکه هنگام سوارشدن اتومبیل عطسه کرده بود.
روزنامه «صوراسرافیل» مورخ ۲۶ محرم ۱۳۲۶ مینویسد: «بمب عقب اتومبیل را سوراخسوراخ و چند نفر را نیز مجروح و مقتول نموده، درصورتیکه از حسن اتفاق و نیکبختی ملت، کالسکهای را که اعلیحضرت سوار بر آن بودند و در صدقدمی اتومبیل حرکت میکرد از آسیب مصون مانده و عموم ملت را قرین شادی و انبساط نمود.» درنهایت با پرتاپ بمب، این ماشین منهدم و به آهنپارهای تبدیل شد و در گوشهای برای همیشه از حرکت باز ایستاد.
درویشخان: اولین قربانی تصادف با اتومبیل
از غلامحسینخان درویش معروف به درویشخان که از نامدارترین موسیقیدانان ایران و صاحبسبک در زمان سلطنت قاجاریه است، بهعنوان نخستین قربانی سوانح رانندگی با اتومبیل در درالخلافه نام میبرند. او که رهبر گروه و جزء مریدان صفا علی ظهیرالدوله بود، تحولی در موسیقی ایرانی آغاز کرد. کنسرتهای وی در گراندهتل بسیار مشهور بود اما آنچه او را از همه معروفتر کرده بود، آن بود که عواید حاصل از کنسرتهایش را وقف مردم مصیبتزده و ایتام میکرد. او در دوم آذر سال ۱۳۰۵ برای عزیمت به خانهاش، درشکهای را کرایه کرد. درشکه درحالیکه از خیابان امیریه به سمت شمال میپیچید با ماشینی از نوع فورد که از جهت مخالف میآمد، تصادف کرد. دلیل تصادف، بیشتر به ناشیبودن راننده نسبت داده شد. بر اثر این سانحه، اسبهای درشکه درجا تلف شدند و درویشخان به بیمارستان نظمیه تهران برده شد و به دلیل ضربه مغزی پنج روز بعد در ۵۴ سالگی فوت کرد. روزنامه «اطلاعات» فردای مرگ درویشخان با تیتر «تارمرد» دوستداران موسیقی در تهران را عزادار کرد. پیکر وی در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد. هیچ سندی مبنیبر مقصرشناختن درشکه یا اتومبیل نیز پیدا نشد و اینکه بر سر راننده درشکه و اتومبیل چه بلایی آمد نیز از ابهاماتی است که بیپاسخ باقی مانده است. از دیگر تصادفات مهم و اولیه تهران دوباره در سال ۱۳۰۵ رخ داد و آن تصادف وزیر پست و تلگراف وقت بود. خودرو در خیابان سرچشمه با تیر چراغبرق تصادف کرد و به علت محکمبودن اتومبیلهای آن زمان به وزیر و رانندهاش آسیبی وارد نکرد اما به دلیل شدت تصادف، اتومبیل از حرکت باز ایستاد و خبر این تصادف صدر خبرها و جراید آن زمان شد.
نحسترین اتومبیل دنیا
در افسانههای قدیمی آمده که سنگهای قیمتی مخصوصا جواهرات مشهور دنیا برای صاحبانشان بدشانسی و گاهی بدبختیهای فراوانی بههمراه میآورد اما خواندن این ماجرا معلوم میشود که فقط جواهرات نیستند که بدبختی میآوردند بلکه چیزهای دیگری هم میتوانند به شومی و بدیمنی مشهور شوند ازجمله یک اتومبیل:
عباس حسینی، نویسنده کتاب «این اتولی که من میگم» بیش از هر کسی توانسته این داستان را به رشته تحریر درآورد: «یکی از چیزهای شوم و نفرینشده، اتومبیل ولیعهد اطریش بود که اندکی قبل از آغاز جنگ جهانی اول مخصوص وی ساخته شد. در ساختن این اتومبیل، از بهترین و گرانبهاترین چرمها و سنگهای صیقلدادهشده که چون طلا میدرخشید، استفاده شده و بدنه آن با رنگ سرخ رنگ گردیده بود. شاهزاده فرانسوا فردیناند، ولیعهد اطریش برای نخستینبار به مناسبت مسافرت خود به «سارایوو» بههمراه همسرش سوار این اتومبیل گردید و زمانی که اتومبیل وی وارد شهر شد، نارنجکی از میان مردم به سوی اتومبیل پرتاب گردید که پس از برخورد با بدنه آن، به وسط خیابان افتاده بود و منفجر گردید. در نتیجه انفجار، چهار نفر از سواران اسکورت مجروح شدند ولی بااینحال، از راننده خواسته شد که همچنان به راه خود ادامه دهد. با اینکه راننده تمام خیابانهای شهر را کاملا میشناخت، خواسته یا ناخواسته وارد یک کوچه بنبست گردید و درهمینحال دانشجویی صربتبار به نام گاوویلو پرنسیب خو را روی اتومبیل انداخته و با اسلحه کمری خود مسافرین اتومبیل را به قتل رساند و همین حادثه، سرآغاز و باعث جنگ جهانی اول در تاریخ ۲۸ ژوئن ۱۹۱۴ میلادی شد. پس از این واقعه یعنی ترور ولیعهد، ژنرال پوتیورک، فرماندار سپاه پنجم کشور اطریش، یک ماه قبل از شروع جنگ جهانی، کاخ فرماندار شهر سارایوو را اشغال کرد و اتومبیل ولیعهد را تصاحب میکند اما دیری نمیگذرد که بخت از ژنرال برگشته و از کار برکنار میشود و اتومبیل به سروان جوانی وابسته به ستاد ارتش اطریش میرسد. او نیز هشت روز بعد در حال حرکت دچار سکته قلبی شد و اتومبیل که با سرعت زیادی در حال حرکت بوده، بعد از کشتن دو رهگذر به یک دیوار برخورد کرده و متوقف میگردد ولی عجیب اینکه در این حادثه به اتومبیل آسیب زیادی وارد نمیآید. پس از ترک مخاصمه و پایان جنگ، اتومبیل به دست فرماندار یوگسلاوی میافتد و در مدت چهار ماه، چهار حادثه برای وی اتفاق میافتد که در چهارمین اتفاق، بازوی خود را از دست میدهد. وی که از این اتومبیل سخت به خشم آمده، دستور میدهد آن را جهت اوراقکردن به اوراقیها بفروشد اما کسی حاضر به خرید آن نمیشود و مدتی در گوشهای متوقف میگردد. با وجودی که داستان نحسی این اتومبیل در همه جا زبانزد میگردد مع ذلک پزشکی به نام سریک برای اینکه ثابت کند همه این داستانها خرافات و زاییده تخیلات مردم است، اتومبیل را خریداری کرده و چون هیچ رانندهای حاضر نمیشود پشت فرمان آن بنشیند، ناچار خودش رانندگی آن را برعهده میگیرد. ۶ ماه بعد اتومبیل را در کنار جادهای واژگونشده پیدا میکنند که جسد خونآلود دکتر بیچاره در داخل آن قرار داشته، درحالیکه باز هم آسیبی به اتومبیل نرسیده بود. همسر پزشک که اتومبیل بهعنوان ارثیه به وی رسیده بود، بلافاصله بدون آنکه سوار آن شود، آن را به جواهرفروش پولدار و ثروتمندی میفروشد تا از شر آن آسوده گردد. اینبار برای جواهرفروش تا یک سال حادثهای پیش نمیآید ولی وی به علل نامعلومی در پایان سال اقدام به خودکشی میکند و میمیرد. اندکی بعد یک پزشک آن را خریداری میکند و از روزی که سوار بر آن میشود، احساس میکند که مشتریانش یکی پس از دیگری از وی رویگردان شده و دیگر به او مراجعه نمیکنند؛ لذا قبل از اینکه اتفاق بدی برایش بیفتد، آن را به یک ورزشکار یعنی راننده مسابقات اتومبیلرانی میفروشد. این ورزشکار که رانندهای سوئیسی بوده، پس از زمان اندکی بر اثر حادثه بسیار ساده اما عجیب کشته میشود. آخرین مالک یعنی آخرین صاحب اتومبیل شخصی است به نام تیبر هرشفیلد که او رنگ اتومبیل را از قرمز به آبی تغییر میدهد با این تصور که با این کار، بدیمنی و نحسی آن برطرف خواهد شد اما یک روز به اتفاق چهار نفر از دوستانش به یک عروسی، عازم دهکده مجاور میشدند و در بین راه طی یک تصادف، هر پنج نفر سرنشین آن به دیار باقی میشتابند و در همینجا دوران خدمت یا مأموریت این اتومبیل به پایان رسیده و دولت اطریش آن را خریداری و در موزه شهر وین به تماشای عموم مردم و توریستها میگذارد.» این داستان ماشین نحسی است که نهتنها صاحبان خود را به روشهای گوناگون به آن سوی دنیا فرستاد بلکه درواقع محرک و بهوجودآورنده جنگی جهانی اول شد که نزدیک به ۱۰ میلیون نفر در آن جنگ کشته شدند.
تصدیق رانندگی
در آن ایام برای رانندگانی که مرتکب قتل میشدند، قانون و مجازات خاصی وجود نداشت. بعد از فوت درویشخان، روزنامههای آن دوران بهصورت مسلسلوار هر روز درمورد تلفات اتومبیل، نبود قانون کیفری و آییننامه مطلب مینوشتند و خواهان آن بودند که اداره نظمیه با گماشتن مأموران مخصوص، معاینات اتومبیل و صدور تصدیقنامه شوفر، از تلفات و حوادث مربوط به این وسیله نقلیه کاسته شود. دو سال بعد از اولین تصادف رانندگی، سرانجام نخستین آییننامه راهنمایی رانندگی در ۲۳ اردیبهشت ۱۳۰۷ اعلان شد. سرتیپ درگاهی طی بیانیهای خواستار آن شد که برای جلوگیری از مخاطرات و حسن تنظیم ایابوذهاب، تابلوهای راهنمایی از طرف اداره نظمیه در نقاط لازم شهر نصب شده و رانندگان اتومبیل کرایه و شخصی جهت فراگرفتن اسلوب و طرز عبور و مرور شهر باید به تابلوهای مذکور مراجعه و مقررات آن را رعایت نمایند. نظامنامه مخصوصی هم برای انجام این مقصود تدوین شد که رانندگان و مالکان اتومبیلها میتوانند با سهولت در شعبه تأمین عبور و مرور این اداره واقع در میدان سپه خریداری و اطلاعات لازمه را کسب کنند. در سوم دی ماه همان سال نیز اعلام شد برخی شوفرها به دلیل بیمبالاتی و شرب مسکرات و رانندگان اتومبیلی که با سرعتی بیش از ۴۰ کیلومتر حرکت میکنند، از طرف امنیه محل دستگیر و تحویل عدلیه داده میشود.
نخستین گواهینامه را چه کسی گرفت؟
کشور فرانسه، اولین کشوری بود که تصمیم گرفت برای شوفرهای خود احراز صلاحیت کند و در سال ۱۸۹۳ میلادی توسط دولت وقت اعلام کرد هر رانندهای قبل از رانندگی با اتومبیل در خیابانها باید شهادتنامه لیاقت که توسط کارشناسان اداره پلیس صادر میشود، دریافت کنند. درواقع شهادتنامه، همین گواهینامه امروزی در دست من و شماست.
اما چه کسی در تهران، اولین گواهینامه را گرفت؟ زواره معتقد است، اولین کسی که تصدیقنامه اتومبیل را گرفت، محمد ناصر انشاء مشهور به ناصرخان انشاء بود که پس از گذراندن دوره فنی اتومبیل در آمریکا و آشنایی با نحوه آزمون فنی رانندگی و اخذ گواهینامه رانندگی به ایران بازگشت و با سِمت سرکاردان فنی وارد نظمیه شد و آزمون رانندگی را برای اولینبار در تهران برگزار و گواهینامه صادر کرد. قابل ذکر است که نخستین گواهینامهها فاقد عکس بودند. بعد از صدور گواهینامه بهتدریج برای دوچرخهسواری و درشکهرانی نیز گواهینامه صادر شد اما بهصورت منظم علائم راهنمایی از سال ۱۳۳۳ خورشیدی در تهران و سپس شهرستانها پا گرفت. تا قبل از آن سال، از علائم راهنمایی رانندگی، چراغ راهنمایی، خطکشی و یکطرفهکردن خیابانها چندان خبری نبود.
0 نظر
پاسخ دهید
* درج نام و ایمیل اختیاری است.